- ارسالیها
- 467
- پسندها
- 5,484
- امتیازها
- 21,583
- مدالها
- 11
- نویسنده موضوع
- #281
مرد: شرمندهام آقای دکتر، عصبی بودم حواسم نبود دارم چیکار میکنم. همه اش تقصیره این توله سگه،که اعصاب برام نذاشته.
دکتر: بهتره شما برید خونه، من و آقا پسر یکم صحبت میکنیم و باهم میایم خونهتون.
مرد نگاه غضبناکی به بچه که از پشت سر دکتر امیری سرک میکشید انداخت و با کلی عذرخواهی و شرمندگی رفت. باهم به طرف خونه جلال رفتیم. دست بچه تو دست دکتر امیری بود و سکوت بینمون که با فین فینهای بچه همراه بود تا تو خونه ادامه پیدا کرد. روی لبه حوض نشست و پیرهن بچه رو داد بالا. جای کمربند به صورت شیارهای ورم کرده قرمز روی کمر بچه کاملا مشخص بود.
دکتر: اسمت چیه عمو جون؟
بچه: عباس.
دکتر: چند سالته؟
بچه: ده سال.
با دستمالی که از تو جیبش درآورد اشکهای بچه رو پاک کرد:
- مگه مرد هم گریه میکنه!؟
بچه: آخه...
دکتر: بهتره شما برید خونه، من و آقا پسر یکم صحبت میکنیم و باهم میایم خونهتون.
مرد نگاه غضبناکی به بچه که از پشت سر دکتر امیری سرک میکشید انداخت و با کلی عذرخواهی و شرمندگی رفت. باهم به طرف خونه جلال رفتیم. دست بچه تو دست دکتر امیری بود و سکوت بینمون که با فین فینهای بچه همراه بود تا تو خونه ادامه پیدا کرد. روی لبه حوض نشست و پیرهن بچه رو داد بالا. جای کمربند به صورت شیارهای ورم کرده قرمز روی کمر بچه کاملا مشخص بود.
دکتر: اسمت چیه عمو جون؟
بچه: عباس.
دکتر: چند سالته؟
بچه: ده سال.
با دستمالی که از تو جیبش درآورد اشکهای بچه رو پاک کرد:
- مگه مرد هم گریه میکنه!؟
بچه: آخه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.