- ارسالیها
- 467
- پسندها
- 5,484
- امتیازها
- 21,583
- مدالها
- 11
- نویسنده موضوع
- #321
فشارش پایین بود ولی خطرناک نبود، باید از لحاظ روانی آرومش میکردم.
- امیرعلیِ امیری، مهندس، 26 ساله، مجرد. کافیه؟
مامان: از خونوادهاش بگو.
-: چرا؟ مشکلی پیش اومده؟
مامان: نه، خودت گفتی دوستهای بچههام رو بشناسم!
- شما هم حرف گوش کن، سریع از خودم شروع کردید؟
از حرفم لبخندی زد و دستهای ظریفش روی صورتم نشست.
مامان: آره دیگه، بالاخره از یه جایی باید شروع کنم!
- چیز زیادی نمیدونم. باباش فلوشیپ جراحی قلبِ، مادرش رو تو بچگی از دست داده، یه خواهر کوچیکتر از خودش داره و با مادربزرگشون زندگی می کنند. شبی حال مادربزرگش بد شده بود بردیمش سی سی یو، از بد شانسی پدرش چند روز پیش رفته آمریکا دیدنی خونوادش وگرنه نمیگذاشت کار پیرزن به سی سیو بکشه.
مامان: نکنه اون دکتر قلب معروف طاها امیری، بابای...
- امیرعلیِ امیری، مهندس، 26 ساله، مجرد. کافیه؟
مامان: از خونوادهاش بگو.
-: چرا؟ مشکلی پیش اومده؟
مامان: نه، خودت گفتی دوستهای بچههام رو بشناسم!
- شما هم حرف گوش کن، سریع از خودم شروع کردید؟
از حرفم لبخندی زد و دستهای ظریفش روی صورتم نشست.
مامان: آره دیگه، بالاخره از یه جایی باید شروع کنم!
- چیز زیادی نمیدونم. باباش فلوشیپ جراحی قلبِ، مادرش رو تو بچگی از دست داده، یه خواهر کوچیکتر از خودش داره و با مادربزرگشون زندگی می کنند. شبی حال مادربزرگش بد شده بود بردیمش سی سی یو، از بد شانسی پدرش چند روز پیش رفته آمریکا دیدنی خونوادش وگرنه نمیگذاشت کار پیرزن به سی سیو بکشه.
مامان: نکنه اون دکتر قلب معروف طاها امیری، بابای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.