مباحث متفرقه پیدا کردن رمان‌های بی‌نام

Par._.niya

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
30/6/21
ارسالی‌ها
17
پسندها
34
امتیازها
40
مدال‌ها
1
سطح
1
 
  • #341
اسم رمان همدردم هستش.نگار و شهاب.دوستشم ستار
وایییییییییییییییییییییییییییی
مررررررررسسسیییییییییییییی:458039-45f2a44705b8a0bf123b30032d39a5ba::458039-45f2a44705b8a0bf123b30032d39a5ba::458039-45f2a44705b8a0bf123b30032d39a5ba::458039-45f2a44705b8a0bf123b30032d39a5ba::458039-45f2a44705b8a0bf123b30032d39a5ba::458039-45f2a44705b8a0bf123b30032d39a5ba::458039-45f2a44705b8a0bf123b30032d39a5ba::458039-45f2a44705b8a0bf123b30032d39a5ba:
دو ماه دنبالش بودم
 
امضا : Par._.niya

Par._.niya

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
30/6/21
ارسالی‌ها
17
پسندها
34
امتیازها
40
مدال‌ها
1
سطح
1
 
  • #342
باسلام
یک رمانی هست که دختره با یک آدم پوداره عصبی ازدواج میکنه ، بعد حامله میشه دنبال یه جا میگرده سقط کنه اما اونجایی که میره برای سقط میخوان اذیتش می‌کنن که شوهر میرسه و نجاتش میده و‌..
اسمشو میدونین؟؟؟؟
به نظرم اسمش پروای بی پروای من باشه
 
امضا : Par._.niya

wrazeinab98

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
14/3/20
ارسالی‌ها
8
پسندها
22
امتیازها
33
سطح
0
 
  • #343

Mahdieh

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
16/10/17
ارسالی‌ها
1
پسندها
3
امتیازها
0
سطح
0
 
  • #344
سلام خسته نباشید یک رمان درباره پسری به نام ارمین که از خارج اومده بود یک داداش به نام ارش داشت که از ارمین بدش میومد و مادرش هم مرده بود
 

Samieh1270

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
25/9/20
ارسالی‌ها
120
پسندها
192
امتیازها
668
مدال‌ها
2
سطح
1
 
  • #345
سلام یه خلاصه کوتاهی میگم
خلاصه رمان: دختری هستش که عاشق دوست برادرش هستش که بهش بی توجهی میکنه. اون دختر هم همش کارای عجیب غریب انجام میداده تا نظرش و جلب کنه اما پسره هی دوری می‌کرد تا اینکه دختره به پسره زنگ میزنه یه روز میگه ی جا هم و ببینن و به عشقش اعتراف میکنه اما پسره رد میکنه و برای دانشگاه به یه شهر دیگه منتقل میشه. دختره بطور اتفاقی وارد یه سالن تئاتر میشه و کاملا اتفاقی چادرپوش میشه و وقتی پسره برمیگرد عاشق دختره میشه.
رمان یک بار نگاهم کن
رمانش دو جلدی هم هست
جلد دوم در مورد برادرش ماکان هستش
 

Par._.niya

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
30/6/21
ارسالی‌ها
17
پسندها
34
امتیازها
40
مدال‌ها
1
سطح
1
 
  • #346
سلام دنبال یه رمانم که از کوچیکی پسره شروع میشه
خانواده خیلی فقیری داشتن پسره مجبور میشه کار کنه
رمانه خیلی طولانی بود و از هر روز پسره توش نوشته بود
پسره ی خواهر و دوتا داداش کوچیکتر داشت
باباش هم تو همون کوچیکی از داربست افتاده فلجه بعد میمیره
مامانشم مرده
این پسره کم کم بزرگ میشه رییسش میگه باید مواد جا به جا کنی
اینم ناراضی کارشو شروع میکنه
یه روز میره که مواد ببره یه دختر چشم آبی میبینه
یه دوستی داره این پسره اسمش آرمین بود
آرمین کمکش میکنه از خلاف بیاد بیرون
بعد خواهر برادراشو میده به یه خانواده های دیگه
خودش هم با آرمین میره تهران هم کار میکنه هم درس میخونه
(به نظرم شهرشون شهر خلیجی بود)
کنکور که میده میره جوابشو بگیره تو کافی نت همون دختر چشم آبیه رو میبینه
میبینه پزشکی قبول شده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Par._.niya

حسین پور

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
7/6/21
ارسالی‌ها
5
پسندها
16
امتیازها
33
سطح
0
 
  • #347
نه گناهکار نبود.. پسره واقعا حافظه ش رو از دست داده بود.. حتی وقتی فکر میکردن شوهرش مرده برادر شوهرش خواست باهاش ازدواج کنه اما دختره قبول نکرد.. بعد از عروسی همین برادر شوهرش فکر کنم شوهرش رو دید... یه شب شوهرش رو میبرن به مهمونی بعد دختره عروسک میذاره تو لباسش واسه شوخی و خلاصه همین کارش باعث میشه حافظه پسره برگرده...
رمان بعد از صد سال تنهایی
 

حسین پور

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
7/6/21
ارسالی‌ها
5
پسندها
16
امتیازها
33
سطح
0
 
  • #348
نه گناهکار نبود.. پسره واقعا حافظه ش رو از دست داده بود.. حتی وقتی فکر میکردن شوهرش مرده برادر شوهرش خواست باهاش ازدواج کنه اما دختره قبول نکرد.. بعد از عروسی همین برادر شوهرش فکر کنم شوهرش رو دید... یه شب شوهرش رو میبرن به مهمونی بعد دختره عروسک میذاره تو لباسش واسه شوخی و خلاصه همین کارش باعث میشه حافظه پسره برگرده...
 

Par._.niya

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
30/6/21
ارسالی‌ها
17
پسندها
34
امتیازها
40
مدال‌ها
1
سطح
1
 
  • #349
سلام دنبال یه رمانم که از کوچیکی پسره شروع میشه
خانواده خیلی فقیری داشتن پسره مجبور میشه کار کنه
رمانه خیلی طولانی بود و از هر روز پسره توش نوشته بود
پسره ی خواهر و دوتا داداش کوچیکتر داشت
باباش هم تو همون کوچیکی از داربست افتاده فلجه بعد میمیره
مامانشم مرده
این پسره کم کم بزرگ میشه رییسش میگه باید مواد جا به جا کنی
اینم ناراضی کارشو شروع میکنه
یه روز میره که مواد ببره یه دختر چشم آبی میبینه
یه دوستی داره این پسره اسمش آرمین بود
آرمین کمکش میکنه از خلاف بیاد بیرون
بعد خواهر برادراشو میده به یه خانواده های دیگه
خودش هم با آرمین میره تهران هم کار میکنه هم درس میخونه
(به نظرم شهرشون شهر خلیجی بود)
کنکور که میده میره جوابشو بگیره تو کافی نت همون...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Par._.niya
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] *chista*

حیران

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
7/9/20
ارسالی‌ها
170
پسندها
499
امتیازها
5,063
مدال‌ها
6
سطح
7
 
  • #350
امضا : حیران

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
4,692
بازدیدها
2M
عقب
بالا