- تاریخ ثبتنام
- 15/5/21
- ارسالیها
- 363
- پسندها
- 1,089
- امتیازها
- 7,113
- مدالها
- 11
سطح
10
سلام من ی رمان خوندم بعد ژانرش تخیلی بود ی دختره بود ک فک کنم پلیس بود از خارج امد ب ایران بعد خوناشم هم بود ملکه خوناشام ها بود بعد توی اون جایی ک بود محل کارش ی گرگینه هم پیدا کرد و اینکه دختره پدرش سرهنگ بود ولی نمیدونست این دخترشه وقتی دیدش بهش شک کرد بعد فهمید دخترشه فقط همینارو یادم میادمتاسفانه اگه میدونید اسمش چیه بگید
آخرین ویرایش
، رمانی بود راجب دختر و پسری که رابطه فامیلی داشتن اگه اشتباه نکنم دختردایی پسرعمه بودن یا بالعکس، پسره دختری دوست داشت که اسمش فکرکنم نازنین بود که باهم نامزد بودن بعدجون برعلیه پسره نقشه داشت فکرکنم میخواست بکشتش . دختردایی پسره پشت در میشنوه فالگوش ایستاده بوده و میخواد نجاتش بده برای همین تو اتاق پسره رو میبوسه و خانوادش دراتاق بازمیکنن و اونارومیبینن . و میگن باید باهم ازدواج کنن . ادامه اش هم سفررفته بودن که ماشینشون خراب میشه و تو جاده کانکس پیدامیکنن و چندروز اونجا میمونن و صاحب کانکس اونارو میبره لطف میکنیداسم رمان رو بگید:458083-4185d00c33d822db61caa9316fe525d5...
