• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان آرام من | زهرا ابراهیم زاده نویسنده افتخاری انجمن یک رمان

Zahraebrahimzade

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
8/2/21
ارسالی‌ها
213
پسندها
1,680
امتیازها
9,913
مدال‌ها
8
سن
29
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #201
چشم‌هایم نگاهش را کاوید که غمی بی انتها را حامل بود.
- بعد از شیش سال با دیدنش انگار قلبم اومد تو دهنم! همه دنیا ساکت شد و فقط اون بود... تو نگاهم تو مغزم... اتفاقی دیدمش، البته دفعه اول و دفعه دوم. حتی سری سوم که انتظار نداشتم ببینمش سرنوشت تلپی انداخت جلوم... این‌همه اتفاقی دیدنا تصادفی نیست مگه نه؟! بگید که شمام مثل من به تصادفات اعتقاد دارید! به سرنوشت به تقدیر...
او پیش آدم درستی آمده بود، هیچ کس به اندازه‌ی من نمی‌توانست به تقدیر باور داشته باشد. به سرنوشت و خواب‌هایی که پای مهرو را به زندگی‌ام باز کرده بود.
لبخند مهربانی زدم و گفتم:
- حتی اونایی که فکر می‌کنن همه چیشون از قبل تعیین شده است؛ موقع رد شدن از خیابون به دو طرفشون نگاه می‌کنن!
ناامید وا رفت.
- یعنی می‌گید تقدیر نیست؟
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Zahraebrahimzade

Zahraebrahimzade

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
8/2/21
ارسالی‌ها
213
پسندها
1,680
امتیازها
9,913
مدال‌ها
8
سن
29
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #202
- هیچی؟
شانه بالا انداخت و مردمک چشم‌هایش لرزید.
- اصلا گیریم پیداش کردم، گیریم من رفتم گفتم مستر من ازت خوشم اومده بیا باهم آشنا بشیم! بعد فکر نمی‌کنه که این چه دختریه که بهم پیشنهاد آشنایی می‌ده؟ نمیگه چه بی حیا!
چشم ریز کردم و با لحن نه چندان دوستانه‌ای گفتم:
- نگو از اون دسته آدمایی هستی که فکر می‌کنی فقط یه مرده که باید برای رابطه و آشنایی پیش قدم بشه!؟
سرش را تند و تند به طرفین تکان داد و گفت:
- نه اصلا! اتفاقا خیلی دوست دارم یه بارم شده که من این حرکتو تجربه کنم، باور کنید انقدر دوست داشتم می‌شناختمش و می‌رفتم می‌گفتم ببین من می‌خوام باهات آشنا بشم، یه قهوه تو‌ کافه مهمون من نظرته؟!
لبخند عمیقی زدم:
- پس چی می‌گی؟
- اما اگه اون همچین آدمی باشه چی؟ اگه پیشنهاد از طرف منو بد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Zahraebrahimzade

Zahraebrahimzade

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
8/2/21
ارسالی‌ها
213
پسندها
1,680
امتیازها
9,913
مدال‌ها
8
سن
29
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #203
- هرچی باشه قبوله!
- قول بده قبل از هر اقدامی برای اون آشنایی، بری پیش یکی نفر که کمک کنه اون افکار از ذهنت پاک شه، اسمتو می‌شه بدونم!؟
- آسا!
- ببین آسا می‌خوام باهات روراست باشم! تو انقدر انرژی خوب و قشنگی داری که همین الان که روبه‌روم نشستی و داری حرف می‌زنی دوست ندارم وقت بگذره و‌ تو بری! اونقدر پرانرژی‌ای که کیف می‌کنم از هم‌صحبتی باهات؛ اما یه چیز غیرقابل انکاره اونم اینه که تو هنوز ذهنت مسمومه! من نمی‌خوام اگه اون‌ آدم؛ آدم درستی باشه تو این مسمومیتی که‌ تو وجودته رو‌ به اونم انتقال بدی! پس ازت می‌خوام قبل هر دیداری باهاش اول ذهن خودتو‌ پاک‌کنی. شرطم برا پیدا کردن اون پسره اینه که اول بری پیش هر دکتری که بتونی باهاش ذهنتو پاک‌کنی و همین دختر پرانرژی بمونی!
کمی گذشت تا لب باز...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Zahraebrahimzade

Zahraebrahimzade

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
8/2/21
ارسالی‌ها
213
پسندها
1,680
امتیازها
9,913
مدال‌ها
8
سن
29
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #204
- دکتر؟!
نگاهش کردم و گفتم:
- بله؟
لبخندش عمق گرفت.
- این حالم مهمون دلت برای همیشه باشه.
کمی مکث کرد و گفت:
- آرامش!
خندیدم و مهربان گفتم:
- همیشه همینقدر قشنگ بخند؛ می‌شه!؟
صدای خنده‌ی ریزش بلند شد و میانش زمزمه کرد:
- چشم.
پلک روی هم گذاشت و از در بیرون رفت. با همان لبخند روی لبم به سمت میز چرخیدم, گوشی را چنگ زدم و بی مکث شماره مهرو را گرفتم و گوشی را روی گوشم گذاشتم.
بعد از چند بوق صدای روح‌نوازش در گوشم پیچید.
- جانم؟!
_شب می‌خوام ببرمتون یه جای قشنگ!
صدایش این‌بار آرام‌تر و دیوانه کننده‌تر در ذهنم چرخید.
- باتو همه جا قشنگه.
خندیدم و عشق کردم که مهرو آرام آرام پوسته‌ی دورش را می‌شکست.
- آماده شید میام.
- باشه عزیزم.
- دوستت دارم...
نجوایش دیوانه‌ام کرد.
- منم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Zahraebrahimzade

Zahraebrahimzade

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
8/2/21
ارسالی‌ها
213
پسندها
1,680
امتیازها
9,913
مدال‌ها
8
سن
29
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #205
پرذوق خندید، خندید و دل من لرزید! خندید و قلبم از مدار عقل و منطق خارج شد. سرم به سمتش رفت و بوسه‌ی آرامم روی لپش نشست!
دستم را فشرد و کمی خودش را عقب کشید.
- رادمهر تو رستورانیم!
- نباید تو رستوران دوستت داشته باشم؟
نگاهش روی صورتم به گردش افتاد و گفت:
- تو همه‌جا دوستم داشته باش. می‌شه؟!
- غیر این نمی‌شه!
‌- بابا!!!
با صدای پناه؛ سر من و مهرو هم‌زمان به سمت پناه چرخید و درست کنارش متوقف شد. مهرو بهت‌زده از جا بلند شد و صندلی به عقب پرت شد و صدای وحشت زده‌اش در سرم اکو شد.
- سینا!
سعی کردم آرام باشم، سعی کردم بیشتر از این جلب توجه نکنم. از جا بلند شدم و به اویی نگاه کردم که در کمال آرامش کنار میز ایستاده بود و دستش را روی سر پناهی می‌کشید که همچون گنجشکی سر در گریبان فرو برده و از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Zahraebrahimzade

Zahraebrahimzade

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
8/2/21
ارسالی‌ها
213
پسندها
1,680
امتیازها
9,913
مدال‌ها
8
سن
29
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #206
خندید, کریهه و زشت با آن دندان‌های مرتب سفیدش که برای خورد کردنشان به من دهن کجی می‌کردند!
- من یک صفر؛ جلو!
سوالی که نگاهش کردم، نگاهش را به مهرو داد، شصتش را دور لبش کشید و با نگاهی به سرتاپای مهرو با چندش‌ترین لحن ممکن گفت:
- چون من طعمشو چشیدم!
خون در رگ‌هایم به قلیان افتاد، ضربان قلبم بالا رفت و قبل از آن‌که بجنبد مشتم به صورتش کوبیده شد و به عقب پرت شد. چند نفر به سمتمان آمدند و او با خنده سربلند کرد و نگاهم لب پاره شده‌اش را شکار کرد.
خواستم به سمتمش قدم بردارم که مردی جلو آمد و مانع شد.
صدای خنده‌اش در سرم پیچید و باعث شد سینه‌ام از عصبانیت بالا و پایین شود.
- امتحان کن دکتر! باور کن خیلی لذت‌بخشه.
با خشم مرد را کنار زدم اما در میان دست چند نفر دیگر قفل شدم و فریادم بلند در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Zahraebrahimzade

Zahraebrahimzade

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
8/2/21
ارسالی‌ها
213
پسندها
1,680
امتیازها
9,913
مدال‌ها
8
سن
29
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #207
بوهای خوبی به مسامم نمی‌رسید، مثل بوی شنیدن یک اما بعد از این جمله، مثل بوی سوختن اعتماد و اطمینان... درست مثل بوی بهم خوردن یک رابطه...
- اما تو بهم بگو چطور به آدمی که دوسش دارم اما اون تو چشمام نگاه می‌کنه و دروغ میگه اعتماد کنم؟!
سر به زیر انداختم! هیچ چیزی برای دفاع از خودم نداشتم؛ هیچ چیزی که دروغ را توجیه کند!
- حدس می‌زدم.
نگاهم بالا آمد و نگاه سردش باعث شد یخ ببندم...
- این رابطه تموم شده است رادمهر!
قلبم آرام‌تر و آرام‌تر تپید و بغضی بیخ گلویم را چسبید. سعی کردم ردش کنم اما تنها چیزی که نصیبم شد یه سیبک بود که مدام بالا و پایین می‌شد.
تنها سر تکان دادم! به چشم‌های لبالب از اشکش خیره شدم و آرام زمزمه کردم:
- مواظب خودتون باشید.
بدون‌ آن که نگاه از صورتش بگیرم، دو قدم به عقب...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Zahraebrahimzade

Zahraebrahimzade

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
8/2/21
ارسالی‌ها
213
پسندها
1,680
امتیازها
9,913
مدال‌ها
8
سن
29
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #208
ساعدم را پایین آوردم و با چرخاندن سرم به سمت آرمان گفتم:
- می‌ترسم آرمان! می‌ترسم یهو به خودم بیام و ببینم این حس مهرو به من فقط یه وابستگیه ساده باشه!
صامت که نگاهم کرد دوباره نشستم، چنگی به موهایم زدم و نگاه چرخاند به مرمرهای سفید بیمارستان.
- می‌دونی که! همون‌که میگن‌... مهرو از یه رابطه سراسر گند و کثافت بیرون اومده، شاید الان براش ایده‌آل باشم اما ممکنه بعدا این حس... این حس از بین بره.
- می‌خوای از احساساتش به خودت مطمئن بشی؟!
- حس می‌کنم این رابطه چون من خواستم شروع شد. حس می‌کنم...
ساکت که شدم آرمان ادامه‌ی حرفم را گرفت.
- که مهرو چون بهت مدیونه این رابطه شروع شده؟!
پلک روی هم فشردم و تکیه‌ام را به مبل دادم. پوف کلافه‌ام را با شدت به بیرون پرتاب کردم و نالیدم:
- لعنتی!
- الان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Zahraebrahimzade

Zahraebrahimzade

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
8/2/21
ارسالی‌ها
213
پسندها
1,680
امتیازها
9,913
مدال‌ها
8
سن
29
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #209
سه روز بود؟ نمی‌دانم! شاید هم بیشتر؛ ولی چند روزی بود که از او بی‌خبر بودم. بی‌خبری کامل!
حتی مهتاب را که در بیمارستان می‌دیدم؛ راهم را کج می‌کردم که مبادا پاهایم به سمتش برود و زبانم از مهرو بپرسد! شب‌ها تا دیروقت در بیمارستان بودم و جناز‌ه‌ام را به خانه می‌رساندم.
دوست داشتم آنقدر کار کنم که مغز و جسم و روحم خسته شود و از فکر به مهرو بپرهیزد. اما این ممکن نبود! دلتنگی از او حتی در خواب هم رهایم نمی‌کرد. مدام خواب می‌دیدم که می‌*بو*سمش! در آغوشش می‌کشم و عطرش را می‌بویم و درگوشش زمزمه می‌کنم.
«چقدر دلتنگتم»
بی حوصله نگاهی به ساعتم که از یک گذشته بود؛ کردم و کلید را به در انداختم. در که باز شد با دیدن خانه‌ی غرق در سکوت و تاریکی با تعجب وارد شدم و در را بستم.
کورکال کورمال دستم را به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Zahraebrahimzade

Zahraebrahimzade

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
8/2/21
ارسالی‌ها
213
پسندها
1,680
امتیازها
9,913
مدال‌ها
8
سن
29
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #210
لبخندم رنگ شادی پاشید به صورتم با نشستن روی لب‌هایم! اما هنوز کامل نشده بود که مهرو‌ دست‌هایش را از دستم بیرون کشید و کمی به عقب رفت. لبخند روی لب‌هایم ماسید و نگاهم ثابت ماند.
- اما نمی‌تونم این کارو باهات کنم رادمهر.
متعجب گفتم:
- چیکار؟!
دوباره پلک‌ کوبیدن و دوباره جاری شدن اشک‌هایش.
- اومد سراغم... گفت... گفت اگه یه‌بار دیگه منو تورو باهم ببینه بهت رحم نمی‌کنه. دوستت دارم... بیشتر از حد تصورت به‌خاطر همین نمی‌خوام بلایی سرت بیاد. من نمی‌تونم تو رو تو این چاه بندازم رادمهر.
جلو رفتم، دراز شدم و از دستش گرفتم و در دستانم قفل کردم، محکم و بی هیچ تردیدی.
- اگه ته اون‌چاه تو باشی مهرو من با سر سقوط می‌کنم داخلش... با اشتیاق و عشق! و قسم می‌خورم حاضرم به خاطر تو هرچیزی رو تحمل کنم اما...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Zahraebrahimzade

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 7)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا