فال شب یلدا

  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

فن فیکشن فن‌ فیکشن آذرخش و یخ | ف.زینلی کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع پرینز
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 22
  • بازدیدها 1,490
  • کاربران تگ شده هیچ

پرینز

پرسنل مدیریت
مدیر بُعد میانه
سطح
21
 
ارسالی‌ها
5,003
پسندها
14,159
امتیازها
54,473
مدال‌ها
24
سن
30
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #1

کد فن فیکشن: 9
ناظر: Raha~ Raha~r

به نام خداوند آب و یخ

سلام خدمت همه دوستان عزیز
اومدم با یک فن فیکیشن جدید
نام فن‌فیکیشن: آذرخش و یخ
نویسنده: ف.زینلی
ژانر: #درام #عاشقانه #اجتماعی
برگرفته از: انیمه یوری روی یخ
[ATTACH type="full"...​
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : پرینز

پرینز

پرسنل مدیریت
مدیر بُعد میانه
سطح
21
 
ارسالی‌ها
5,003
پسندها
14,159
امتیازها
54,473
مدال‌ها
24
سن
30
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #2
به نام خداوند سرما و برف
سلام به همه دوستان
آذرخش:
از در خانه بیرون آمدم و با دیدن برف لبخند زدم، برف درست مثل رنگ پوست من بود.
دکمه‌های پالتوم رو بستم و کلاه سوییشرت مشکیم رو روی سرم کشیدم و راه افتادم، وقتی برف می‌اومد عده کمی از خانه خارج می‌شدن ولی من زمستان رو دوست داشتم و از بچگی با یخ بزرگ شده بودم یا بهتره بگم زمین یخ.
حدود بیست دقیقه پیاده روی کردم تا به زمین یخ رسیدم و وارد شدم.
کفش‌های اسکیتم رو پوشیدم و وارد زمین یخ شدم، چون آخر وقت بود همه داشتند از زمین خارج می‌شدن.

لباسی که پوشیده بودم یک سویشرت مشکی و شلوار مشکی بود.
وقتی همه رفتند دوستم الیزا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

پرینز

پرسنل مدیریت
مدیر بُعد میانه
سطح
21
 
ارسالی‌ها
5,003
پسندها
14,159
امتیازها
54,473
مدال‌ها
24
سن
30
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #3
وقتی رسیدم خونه با شتاب رفتم داخل و مادرم رو دیدم که داخل سالن روی صندلی نشسته بود و کتاب می‌خوند.
با شتاب به سمتش رفتم و گفتم:
- سلام مامان من می‌خوام یه چیزی بهتون بگم.
مادر نشانه رو لای کتاب گذاشت و با لبخند گفت:
- علیک السلام آذرخش، چی شده دخترم؟
- من می خوام اگه شما و پدر اجازه بدید به ژاپن برم.
مادر با تعجب به من نگاه کرد و گفت:
- چی شده که همچین تصمیمی گرفتی؟
- مادر می‌خوام برم و ویکتور نیکفورف رو ببینم.
- مگر الان در روسیه نیست؟
- نه او الان چند ماهی می شود که در ژاپن است و مربی یوری کاتسوکی شده.
مادر از جا بلند شد و رو به من گفت:
- باید در این مورد با پدرت هم صحبت کنم،من تنها نمی‌تونم تصمیم بگیرم.
با لبخند باشه‌ای گفتم و به طرف اتاقم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

پرینز

پرسنل مدیریت
مدیر بُعد میانه
سطح
21
 
ارسالی‌ها
5,003
پسندها
14,159
امتیازها
54,473
مدال‌ها
24
سن
30
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #4
وقتی پایین رفتم دیدم پدرم هم اومده و در کنار مادر و خواهرم روی کاناپه نشستن،با لبخند به طرفشون رفتم و در کنار خواهرم آریانا نشستم.
مادر در بشقاب برای هرکدوممون از کیک خوش بویش در ظرف گذاشت و به دستمون داد.
کمی که از کیک خوردم فهمیدم علاوه بر بو، مزه‌اش هم عالیه مخصوصاً که داخلش کشمش ریخته بود و من عاشق کمشمش داخل کیک بودم.
با دهان پر گفتم:
- خیلی خوب شده مامان.
هرسه با اخم به من نگاه کردن و گفتن:
- اول بخور بعد حرف بزن.
با این هماهنگی زدم زیر خنده که کیک به گلوم پرید و شروع به سرفه کردم که آریانا با آوردن یک لیوان آب ناجیم شد.
پدرم با اخمی محو گفت:
- مجبورت که نکردند آروم.
گفتم:
- هماهنگی بی‌نظیر شما باعث خنده‌ام شد.
هر سه لبخند زدن که بابا با صاف...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

پرینز

پرسنل مدیریت
مدیر بُعد میانه
سطح
21
 
ارسالی‌ها
5,003
پسندها
14,159
امتیازها
54,473
مدال‌ها
24
سن
30
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #5
***​
بعد از یک ماه ویزای شش ماهم رسید و من بلیط گرفتم برای دیدن اسطوره ورزشم.
امروز روز پروازم بود، هوای بیرون ابری بود و نوید باران یا برف می‌داد،مثل همیشه بعداز پوشیدن تونیک امروز رنگ خردلی رو برداشته بودم یه سوییشرت سرمه‌ای پوشیدم و کلاهش رو روی سرم انداختم و پالتوی قهوه‌ای رنگم رو که همرنگ شلوار ریونم بود پوشیدم، گوشی و هنزفری رو در جیب پالتوم گذاشتم و با برداشتن چمدونم از اتاقم بیرون رفتم.
مادر و پدر و آریانا جلوی در خونه منتظر من بودن و با رسیدن من همگی سوار ماشین شدیم و به طرف فرودگاه رفتیم.
وقتی رسیدیم چند دقیقه‌ای تا پروازم مانده بود برای همین روی صندلی نشستم مادر و آریانا دو طرفم نشستن و پدر جلویم وایساد.
از این طرز وایسادن و نشستنشون خنده‌ام...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

پرینز

پرسنل مدیریت
مدیر بُعد میانه
سطح
21
 
ارسالی‌ها
5,003
پسندها
14,159
امتیازها
54,473
مدال‌ها
24
سن
30
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #6
با صدای مهمان‌دار از خواب بیدار شدم:
- خانم کمربندتون رو ببندید هواپیما می‌خواد فرود بیاد.
با اینکه کمی گیج بودم ولی کمربندم رو بستم و دستی به صورتم کشیدم که این کار کمی از خواب‌آلودگی من رو کم کرد.
بعد از چند دقیقه هواپیما روی باند فرود آمد و از پنجره هواپیما خورشید در حال غروب رو دیدم، با صدای مهمان‌دار که می گفت می‌تونیم از هواپیما خارج بشیم از جا بلند شدم و از هواپیما خارج شدم.
بعد از کارهای فرودگاه و تحویل گرفتن چمدونم از فرودگاه بیرون رفتم و با گرفتن یک تاکسی به طرف هتل رفتم.
وقتی رسیدم برای یک شب اتاق گرفتم و به طرف اتاقم رفتم.

وارد اتاق شدم و بعد از تعویض لباس و گرفتن یک دوش ده دقیقه‌ای یک تیشرت و شلوار پوشیدم و روی تخت دراز کشیدم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

پرینز

پرسنل مدیریت
مدیر بُعد میانه
سطح
21
 
ارسالی‌ها
5,003
پسندها
14,159
امتیازها
54,473
مدال‌ها
24
سن
30
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #7
بعد از رسیدن به ایستگاه قطار و گرفتن بلیط بعد از حدود نیم ساعت سوار قطار شدم و سر جایم در یک کوپه روبه‌روی یک پسر جوان نشستم
جای من دقیقا کنار پنجره بود و می‌تونستم مناظر رو ببینم.
مناظر خیلی زیبایی داشت، قبل از سوار شدن از مسئول باجه بلیط پرسیده بودم تا هاستسو چقدر راه است او نیز با لبخند گفته بود چهار ساعت.
به ساعتم نگاه کردم که ساعت ده صبح رو نشان می‌داد که با این حساب من ساعت سیزده به هاستسو می‌رسیدم.
هنزفری رو به گوشی‌ام وصل کردم و آهنگ پیانو آبراهام رو پلی کردم و به مناظر نگاه کردم.
با قرار گرفتن دستی روی شانه‌ام به همان پسر نگاه کردم که به انگلیسی گفت:
- سلام شما اهل اینجا هستید؟
با لبخند گفتم:
- نه من از آلمان میام.
- اسمتون را می تونم بپرسم؟
- بله من آذرخش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

پرینز

پرسنل مدیریت
مدیر بُعد میانه
سطح
21
 
ارسالی‌ها
5,003
پسندها
14,159
امتیازها
54,473
مدال‌ها
24
سن
30
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #8
با شینجی هر دو به سمت زمین یخ رفتیم وقتی رسیدیم شینجی گفت:
- می‌خوای بمونم؟
با لبخند گفتم:
- اگر مایلی چرا که نه.
با هم وارد زمین شدیم که به یک خانم برخوردم با لبخند به انگلیسی سلام کردم شیجی به زبان خودشون سلام کرد و انگار کمی توضیح داد.
از شینجی پرسیدم:
- به اون خانم چی گفتی؟
- براش توضیح دادم که می‌خوای از زمین یخ استفاده کنی، اگر کفش داری بپوش نداری بگم بهت بده.
- نه ممنون کفش دارم.
با شینجی به طرف نیمکت رفتیم و نشستیم، من کفش های اسپرتم را بیرون آوردم و از داخل چمدون کفش های سفید اسکیتم را بیرون کشیدم و در اون رو بستم.
شینجی با شگفتی گفت:
- کفش‌هات خیلی قشنگن.
با لبخند گفتم:
- ممنون.
کفش ها رو پوشیدم و پالتو و سوییشرتم را در آوردم و روی چمدان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

پرینز

پرسنل مدیریت
مدیر بُعد میانه
سطح
21
 
ارسالی‌ها
5,003
پسندها
14,159
امتیازها
54,473
مدال‌ها
24
سن
30
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #9
آهنگDream it Possible از Delacey بود متن آهنگ اینطور بود:
I will run, I will climb, I will soar
I’m undefeated, ooh
Jumping out of my skin, pull the chord
Yeah I believe it, ooh
The past, is everything we were
Don’t make us who we are
So I’ll dream, until I make it real
And all I see is stars
خواهم دوید، به بالا بالاها صعود خواهم کرد، اوج خواهم گرفت
من شکست ناپذیرم
از پوست خودم بیرون می‌پرم، در پوست خود نمی‌گنجم
آره من بهش باور دارم
گذشته همه اون چیزیه که قبلا بودیم
و ما را به چیزی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

پرینز

پرسنل مدیریت
مدیر بُعد میانه
سطح
21
 
ارسالی‌ها
5,003
پسندها
14,159
امتیازها
54,473
مدال‌ها
24
سن
30
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #10
به نام خالق رویا
به صدای دست زدن به طرفشون برگشتم و از دیدن ویکتور به همراه پسری که چند سالی از من بزرگتر بود جا خوردم.
آهنگ دوباره داشت پخش می‌شد که ویکتور با کفش مخصوص وارد زمین شد و به کنار من اومد و با لبخند گفت:
- اجرای جالبی بود، اسمت چیه؟
کمی خودم را جمع کردم و با لبخند گفتم:
- من آذرخش صفارم.
در همین لحظه اون پسر هم وارد زمین شد و با لبخند رو به من گفت:
- خیلی خوب اجرا کردی، من یوری کاتسوکی هستم.
دستش را جلو اورد من نیز دستش دادم و گفتم:
- آذرخش صفار.

ویکتور بین ما قرار گرفت و بازوان مرا در دست گرفت و مستقیما در چشمانم خیره شد و با جدیدت گفت:
- اسمت، پوست سفیدت، موهای بلوند روشن، کسی که با لباس تیره‌ روی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

موضوعات مشابه

عقب
بالا