- تاریخ ثبتنام
- 9/6/20
- ارسالیها
- 420
- پسندها
- 5,540
- امتیازها
- 21,773
- مدالها
- 13
سطح
12
- نویسنده موضوع
- #151
ماشین را جایی متوقف کرد. دخترک که گریهاش بند آمده بود، از شیشهی دودیِ ماشین به بیرون نگاه کرد. بیرون را سیاه مطلق میدید. نتوانست تشخیص دهد کجا آمده است.
- اینجا کجاست؟
پسرک با ریموت در را گشود و، به داخل رفت. سپس ریموت را برای بستن مجدد در فشرد و ماشین را متوقف و خاموش کرد. رو به دخترک که ترسیده نگاهش میکرد گفت:
- بیمارستان شکیب! شما که اجازه ندادی ببرمت بیمارستان. دوست نداشتم با این سر و وضع بری خونه، مامان و بابات رو نگران کنی. کنار باغچه یه شلنگ هست، تا به دست و صورتت یه آب بزنی، منم برگشتم پیشت.
سپس از ماشین پیاده شد. دخترک بیتعلل کمربندش را باز کرد و خیره به رفتن پسرک از ماشین پیاده شد. کیفش را به شانهی چپش گذاشت و نگاهی به اطرافش انداخت. دو طرف حیاط باغچهای پر از گلهای رز...
- اینجا کجاست؟
پسرک با ریموت در را گشود و، به داخل رفت. سپس ریموت را برای بستن مجدد در فشرد و ماشین را متوقف و خاموش کرد. رو به دخترک که ترسیده نگاهش میکرد گفت:
- بیمارستان شکیب! شما که اجازه ندادی ببرمت بیمارستان. دوست نداشتم با این سر و وضع بری خونه، مامان و بابات رو نگران کنی. کنار باغچه یه شلنگ هست، تا به دست و صورتت یه آب بزنی، منم برگشتم پیشت.
سپس از ماشین پیاده شد. دخترک بیتعلل کمربندش را باز کرد و خیره به رفتن پسرک از ماشین پیاده شد. کیفش را به شانهی چپش گذاشت و نگاهی به اطرافش انداخت. دو طرف حیاط باغچهای پر از گلهای رز...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش