- ارسالیها
- 382
- پسندها
- 5,183
- امتیازها
- 21,773
- مدالها
- 13
- نویسنده موضوع
- #131
گفتن همین جمله از زبان رادوین کافی بود تا حضار درون سالن پی به باقی ماجرا ببرند! آنها از یکدیگر شناخت کمی داشتند، در همین حد که رنگ و یا خوانندهی محبوب یکدیگر را بدانند. از گذشتهشان و البته کثافت بودنشان در زمینهای، زیاد چیزی نمیگفتند. اما شاهین هر چیز ریز و درشتی را از زندگیشان پیدا میکرد. به هرحال باید خیالش را از بابت مطمئن بودن آن شخص راحت میکرد.
دانیال حرفی به میان نیاورد. به هرحال دیگر حقیقت زندگیاش فاش شده بود. و امیر که اکنون توانست بفهمد پسر بچههایی که دزدیده میشوند توسط چه کسی آن عاقبت وحشتناک بر سرشان میآمد.
کیاوش با ذهنی مشوش از شنیدن حرفهای رادوین، وارد اتاق کار شاهی شد. بر صندلی چرم لم داد و نگاهش را به پدرش دوخت که صدایش توام با خشم به گوش میرسید.
- جلوی خودم...
دانیال حرفی به میان نیاورد. به هرحال دیگر حقیقت زندگیاش فاش شده بود. و امیر که اکنون توانست بفهمد پسر بچههایی که دزدیده میشوند توسط چه کسی آن عاقبت وحشتناک بر سرشان میآمد.
کیاوش با ذهنی مشوش از شنیدن حرفهای رادوین، وارد اتاق کار شاهی شد. بر صندلی چرم لم داد و نگاهش را به پدرش دوخت که صدایش توام با خشم به گوش میرسید.
- جلوی خودم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش