- ارسالیها
- 366
- پسندها
- 5,138
- امتیازها
- 21,773
- مدالها
- 13
- نویسنده موضوع
- #131
سپس خیره به گاوصندوق گفت:
- وصیت نامهای که نوشتی تو همین گاوصندقِ؟
شفیعی خیره به محمد حرفی به میان نیاورد. محمد نگاهش کرد. یقهاش را با خشونت در دستانش گرفت و تهدیدآمیز اما به آرامی گفت:
- حرف بزن وقتی ازت سوال میپرسم!
شفیعی که کم مانده بود از ترس گریه کند گفت:
- بله بله...تو همین گاوصندوقِ.
کیوان تکیهاش را از در گرفت و به سمت گاوصندوق قدم نهاد. محمد یقهی شفیعی را رها کرد و کنارش ایستاد.
کیوان به رویِ یک زانویش نشست و خیره به گاوصندوق گفت:
- رمز؟
شفیعی که از نگاهِ توام با خشم محمد سخت ترسیده بود به سرعت گفت:
- یک، هفت، صفر، هفت، پنج، هشت.
کیوان رمز را وارد کرد و با صدایی شبیه به الارم، در گاوصندوق باز شد. داخل گاوصندوق چند دسته چک، مقدار زیادی پول و دلار، اسناد و مدارک و یک پاکت...
- وصیت نامهای که نوشتی تو همین گاوصندقِ؟
شفیعی خیره به محمد حرفی به میان نیاورد. محمد نگاهش کرد. یقهاش را با خشونت در دستانش گرفت و تهدیدآمیز اما به آرامی گفت:
- حرف بزن وقتی ازت سوال میپرسم!
شفیعی که کم مانده بود از ترس گریه کند گفت:
- بله بله...تو همین گاوصندوقِ.
کیوان تکیهاش را از در گرفت و به سمت گاوصندوق قدم نهاد. محمد یقهی شفیعی را رها کرد و کنارش ایستاد.
کیوان به رویِ یک زانویش نشست و خیره به گاوصندوق گفت:
- رمز؟
شفیعی که از نگاهِ توام با خشم محمد سخت ترسیده بود به سرعت گفت:
- یک، هفت، صفر، هفت، پنج، هشت.
کیوان رمز را وارد کرد و با صدایی شبیه به الارم، در گاوصندوق باز شد. داخل گاوصندوق چند دسته چک، مقدار زیادی پول و دلار، اسناد و مدارک و یک پاکت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش