- تاریخ ثبتنام
- 9/6/20
- ارسالیها
- 390
- پسندها
- 5,467
- امتیازها
- 21,773
- مدالها
- 13
سطح
12
- نویسنده موضوع
- #231
شکیب سرش را به طرف بالا تکان داد و شهرزاد گفت:
- تو کافه، کافه کنجد. من و فریشا تنها کسایی بودیم که تنها روی یه میز دو نفره مینشستیم. خودش بود که یه بار سر صحبت رو با من باز کرد و کم کم دیدیم که داریم اطلاعات شخصیمون رو باهم به اشتراک میذاریم. البته من، از گذشتهام خیلی سانسور شده براش گفتم. تو گذشتهی من یکی دو نفر نبوده. من با خیلی از... .
حرفش را ادامه نداد که شکیب گفت:
- حالا چرا ازدواج؟
شهرزاد خیره در چشمانش گفت:
- میخواستم کامل داشته باشمش.
موضوع بحث را به سمت خانوادهاش کشاند و با ناراحتی گفت:
- تو ارتقا گرفتنام، تو موفقیتهام، شکستهام، ناامیدیهام، شبایی که گریه میکردم، لحظههایی که داشتم از تنهایی دق میکردم و نیاز به یه آغوش و یا حتی یه جملهی کوتاه محبتآمیز داشتم، وقتایی...
- تو کافه، کافه کنجد. من و فریشا تنها کسایی بودیم که تنها روی یه میز دو نفره مینشستیم. خودش بود که یه بار سر صحبت رو با من باز کرد و کم کم دیدیم که داریم اطلاعات شخصیمون رو باهم به اشتراک میذاریم. البته من، از گذشتهام خیلی سانسور شده براش گفتم. تو گذشتهی من یکی دو نفر نبوده. من با خیلی از... .
حرفش را ادامه نداد که شکیب گفت:
- حالا چرا ازدواج؟
شهرزاد خیره در چشمانش گفت:
- میخواستم کامل داشته باشمش.
موضوع بحث را به سمت خانوادهاش کشاند و با ناراحتی گفت:
- تو ارتقا گرفتنام، تو موفقیتهام، شکستهام، ناامیدیهام، شبایی که گریه میکردم، لحظههایی که داشتم از تنهایی دق میکردم و نیاز به یه آغوش و یا حتی یه جملهی کوتاه محبتآمیز داشتم، وقتایی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش