- تاریخ ثبتنام
- 9/6/20
- ارسالیها
- 413
- پسندها
- 5,525
- امتیازها
- 21,773
- مدالها
- 13
سطح
12
- نویسنده موضوع
- #321
شکیب کنار بهادر قرار گرفت و با گرفتن یقهی کثیفش که سعی داشت درستش کند، با صدای آرامی گفت:
- سرگرد لطفاً طوری رفتار نکن که همکارهات فکر کنن، بهت سخت گرفتیم، گرسنگی دادیم، جای درست و درمونی ازت پذیرایی نکردیم... .
یقهاش را که درست کرد، کف دستش را به سینهاش کوفت. هولش داد تا راه بیافتد. مقدم خواست به سمتش بیاید که محمد گفت:
- کنار وایسا سرهنگ.
شکیب خطاب به مقدم گفت:
- اگه نخوای که توافق رو بپذیری، اول خودش و بعد هرکسی که اینجاست... .
دستش را به شکل اسلحه درآورد و با اشاره به جلالی و بقیه گفت:
- کشته میشه. صبر و تحملم داره تموم میشه و من نمیتونم ناز شما رو بخرم.
بهادر را هول داد که به زمین افتاد. سرهنگ به سمتش رفت و خم شد تا کمکش کند؛ که بهادر بیتوجه به او، تکهای از موبایلی که خرد شده...
- سرگرد لطفاً طوری رفتار نکن که همکارهات فکر کنن، بهت سخت گرفتیم، گرسنگی دادیم، جای درست و درمونی ازت پذیرایی نکردیم... .
یقهاش را که درست کرد، کف دستش را به سینهاش کوفت. هولش داد تا راه بیافتد. مقدم خواست به سمتش بیاید که محمد گفت:
- کنار وایسا سرهنگ.
شکیب خطاب به مقدم گفت:
- اگه نخوای که توافق رو بپذیری، اول خودش و بعد هرکسی که اینجاست... .
دستش را به شکل اسلحه درآورد و با اشاره به جلالی و بقیه گفت:
- کشته میشه. صبر و تحملم داره تموم میشه و من نمیتونم ناز شما رو بخرم.
بهادر را هول داد که به زمین افتاد. سرهنگ به سمتش رفت و خم شد تا کمکش کند؛ که بهادر بیتوجه به او، تکهای از موبایلی که خرد شده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش