- تاریخ ثبتنام
- 9/6/20
- ارسالیها
- 423
- پسندها
- 5,540
- امتیازها
- 21,773
- مدالها
- 13
سطح
12
- نویسنده موضوع
- #331
با دیدن اشکهای محمد، لحظهای ساکت شد و سپس گفت:
- من و تو خیلی کارها کردیم اما تو یه جایی ترسیدی و من نه، خیلی فراتر رفتم. و اصلاً این انتظار رو نداشتم که هنوزم منو مناسب محیا بدونی. یه آدم اشتباه برای یه دختر زجر کشیده.
محمد دستش را رو به دهانش گرفت و از شکیب فاصله گرفت.
- من با احساسات محیا بازی نکردم. من برای کسی که تو بدترین شرایط کمکم کرد و پناهم داد، برنامه نچیدم. من فقط شانس نداشتم که با دختر مورد علاقهام باشم. نه وقتی که افسردگیم اومد سراغم، نه وقتی که آرزوهای قشنگی که برادرش براش داشت رو شنیدم، نه وقتی که محیا گریه میکرد و از برادرش خسته شده بود، و نه وقتی که این بیماریِ کوفتی اومد سراغم.
محمد با بغض در صدایش گفت:
- من هنوز هم تو رو مناسب میدونم. گور بابای گذشتهات.
شکیب...
- من و تو خیلی کارها کردیم اما تو یه جایی ترسیدی و من نه، خیلی فراتر رفتم. و اصلاً این انتظار رو نداشتم که هنوزم منو مناسب محیا بدونی. یه آدم اشتباه برای یه دختر زجر کشیده.
محمد دستش را رو به دهانش گرفت و از شکیب فاصله گرفت.
- من با احساسات محیا بازی نکردم. من برای کسی که تو بدترین شرایط کمکم کرد و پناهم داد، برنامه نچیدم. من فقط شانس نداشتم که با دختر مورد علاقهام باشم. نه وقتی که افسردگیم اومد سراغم، نه وقتی که آرزوهای قشنگی که برادرش براش داشت رو شنیدم، نه وقتی که محیا گریه میکرد و از برادرش خسته شده بود، و نه وقتی که این بیماریِ کوفتی اومد سراغم.
محمد با بغض در صدایش گفت:
- من هنوز هم تو رو مناسب میدونم. گور بابای گذشتهات.
شکیب...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.