• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان اتُمیک | مائده.خلف کاربر انجمن یک رمان

راجع به زندگی شخصیِ کدام یک از اعضای گروه اتُمیک کنجکاو هستید که نویسنده بیشتر بنویسه؟

  • ا. جاوید

    رای 0 0.0%
  • ۶. جمشید

    رای 0 0.0%
  • ۸. کیوان

    رای 0 0.0%
  • ۹. امیرحسین

    رای 0 0.0%

  • مجموع رای دهندگان
    10
  • این نظر سنجی بسته خواهد شده .

Madhklf

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/6/20
ارسالی‌ها
388
پسندها
5,466
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #81
صدای کشیده شدن لاستیک بر آسفالت فضای نسبتاً آرام منطقه را در هم شکافت. محمد به سرعت از ماشین پیاده شد و به سمت النترا آمد.کیاوش هم از ماشین پیاده شد و با اسلحه‌ی در دستش به سمت النترا نشانه گرفت.
محمد خطاب به کیاوش گفت:
- بی کی! (B Ki) هوام رو داشته باش.
کیاوش با صدایی بلند گفت:
- برو هوات رو دارم.
محمد دستگیره‌ی در را کشید، اما باز نشد؛ چراکه از داخل قفل شده بود. اسلحه برتا نقره‌ای رنگش را از پشت پیرهنش درآورد که مرد با دیدن آن، فریادکنان خودش را از شیشه فاصله داد. محمد بی‌معطلی به شیشه شلیک کرد، که پیرمرد بیچاره از ترس و، وحشتی که به جانش رخنه کرد، در خودش مچاله شد تا از شیشه‌های خرد شده و همچنین اصابت گلوله در امان بماند. محمد کیف را که زیر صندلی شاگرد بود کشید؛ که در همین حین متوجه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Madhklf

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/6/20
ارسالی‌ها
388
پسندها
5,466
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #82
کیاوش توام با خشم گفت:
- لعنتی! حال بد اون پیرمرد به ما چه مربوطه؟
محمد با عصبانیت گفت:
- دلم نمی‌خواست یه آدم بی‌گناه کشته بشه اونم وقتی که داریم کلی پول ازش به جیب می‌زنیم.
کیاوش خیر سرش با کسی آمده بود که خیلی سخت دلش به رحم می‌آمد. توام با حرص نفسش را به بیرون دمید. خودش و شکیب، در این جور مواقع حرف‌هایشان طوری بود که کیاوش با شنیدنشان تک‌تک اعضای بدنش تا مغز استخوانش تیر می‌کشیدند.
صدای آژیر پلیس لحظه‌ای متوقف نمیشد. محمد با سرعت هرچه تمام‌‌تر حرکت می‌کرد. کیاوش به صندلی عقب تکیه داد و سپس به آرامی سرش را بالا گرفت. دو بنز پلیس به دنبالشان بودند. لعنتی! سه بنز پلیس در تعقیبشان بود. سرش را پایین گرفت.
پلیس مدام اخطار می‌داد بایستند و تسلیم شوند.
کیاوش: چی میگن اینا هارش؟ (Harsh)
- به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Madhklf

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/6/20
ارسالی‌ها
388
پسندها
5,466
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #83
کیاوش هر سه بنز پلیس را هدف قرار داده بود و شلیک می‌کرد که در این هنگام به بازوی مأموری که پشت فرمان بود گلوله‌ای اصابت کرد. کنترل فرمان از دستانش خارج و به سمت راست هدایت شد؛ که باعث شد به بنز پلیسی که کنارش بود برخورد کند.
کیاوش هیجان‌زده قهقهه زد و محمد از آینه‌ی جلو به معرکه‌ی پشت سرش نیم نگاهی کرد.
کیاوش به تندی دراز کشید و خشاب اسلحه‌اش را تعویض کرد. سپس هیجان‌زده گفت:
- ببینم تو چی‌کار می‌کنی هارش.
محمد سرش را به طرف چپ تکانی داد و لبخندی گوشه لبش نشاند. همین که چهار چرخ ماشین می‌چرخید و تا به الآن صدمه‌ای از جانب مأموران ندیده بودند، این نشان از مهارتش می‌داد؛ که کیاوش این امر را متوجه نشده بود. تیراندازی از سوی مأموران از سر گرفته شد. کیاوش خیره به اسلحه‌ی در دستش متن آهنگی که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Madhklf

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/6/20
ارسالی‌ها
388
پسندها
5,466
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #84
باید این پیروزی را محمد و کیاوش جشن می‌گرفتند و صد البته که باید فکری به حال چطور خرج کردنش می‌کردند.
شکیب همان‌طور که بی‌حال بر کاناپه دراز کشیده بود و تلویزیون تماشا می‌کرد، با زنگ موبایلش، آن را از روی میز برداشت و جواب داد:
- بله!
محمد با دستش گوش چپش را گرفت تا صدای جروبحث دوستانش کمتر اذیتش کند و بهتر صدای شکیب را بشنود.
- سلام. بچه‌ها دوست داشتن ببیننت. می‌خوایم بیایم سمتت، خونه‌ای؟
شکیب خیره به صفحه‌ی تلویزیون گفت:
- آره خونه‌ام. کی می‌رسین؟
- ده دقیقه دیگه.
شکیب نگاهش را به اسم فیلم که «Harry potter and the chamber of secrets» [هری پاتر و تالار اسرار] کمی درشت سمت چپ نوشته شده بود دوخت و گفت:
- منتظرم، خدافظ.
با شنیدن صدای آرام خداحافظیِ محمد، تماس را قطع کرد و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Madhklf

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/6/20
ارسالی‌ها
388
پسندها
5,466
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #85
شکیب در کابینت را بست و خودش را به یخچال رساند.
- دخترم داره هری پاتر نگاه می‌کنه.
در یخچال را باز کرد و دو پاکت آب پرتقال برداشت. الناز «ای جانم» گفت و از آشپزخانه خارج شد. به سمت رایلی آمد و به تندی در آغوشش گرفت. رایلی زوزه‌کنان با الناز خوش و بش کرد و دست الناز را لیس زد، که الناز خندید و گفت:
- قربون رایلی خانم گل.
رایلی زوزه‌کنان «خدا نکنه» گفت و الناز از جا برخاست تا هم رایلی خانم به ادامه‌ی فیلمش برسد، و هم خودش به کارهایش.
به دستشویی آمد و پس از شستن دستانش، میز پذیرایی را با چیدن میوه و آب پرتقال پر کرد.
پس از اتمام کارش وارد اتاق شکیب شد. به در تکیه داد و نگاهش را سمتش دوخت که روبه‌روی آینه ایستاده بود و سر به زیر گرفته داشت دکمه‌های پیرهنش را با اندک نوری که از آباژورهای کنار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Madhklf

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/6/20
ارسالی‌ها
388
پسندها
5,466
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #86
جاوید خیره به صفحه‌ی موبایلش با اخمی بر پیشانی اخبار امروز را می‌خواند. کیاوش لبخند به لب سرش را نزدیک به گوش محمد برده بود و از چگونه خرج کردن پولش می‌گفت. محمد هم با تکان دادن سرش نسبت به حرف‌های کیاوش نشان می‌داد که تمام حواسش به اوست.
- لعنتی!
کیوان صحبتش را قطع کرد و به همراه رُها به جاوید چشم دوختند. کیاوش و محمد کنجکاوانه نگاهش کردند. شکیب و الناز هم به او چشم دوختند.
جاوید رو به دوستانش با اخمی بر پیشانی گفت:
- خبرا رو خوندین؟
کیاوش بی‌تفاوت گفت:
- چطور؟
جاوید خیره به صفحه‌ی موبایلش عنوان خبر را خواند.
- دزدی دو فرد مسلح از مردی در صرافی.
رُها شگفت‌زده رو به جاوید گفت:
- اوه! موفق شدن فرار کنن؟
جاوید خیره به موبایلش جواب داد:
- آره؛ اما پلیس دنبالشونه.
کیوان کمی از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Madhklf

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/6/20
ارسالی‌ها
388
پسندها
5,466
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #87
می‌دانست چه کسی‌ست، اما زمان و مکان مناسبی برای جواب دادن نبود. نیم‌نگاهی به محمد کرد و سپس موبایلش را خاموش کرد.
- دوستمه. حوصله‌ی حرف زدن باهاش رو ندارم، یه ساعت می‌خواد منو بگیره به حرف.
محمد چیزی نگفت و حواسش را معطوف رانندگی‌اش کرد.
الناز موبایلش را در کیف گذاشت و گفت:
- محیا خوبه؟ دلم براش تنگ شده.
محمد همزمان که سری تکان می‌داد گفت:
- آره، خوبه. ماهی هم دلتنگ توئه.
الناز لبخندی بر لب نشاند و گفت:
- خیلی ممنونشم به خاطر زمانی که شکیب سربازی رفته بود ازم مراقبت می‌کرد.
محمد خیلی مختصر و کوتاه جواب داد:
- خواهش می‌کنم.
الناز مغموم گفت:
- مدیونتون هستم.
محمد با صراحت گفت:
- مدیون من که نه، باید مدیون شکیب باشی. اومدنت تصمیمی بود که شکیب گرفت.
الناز سر به زیر گرفته گفت:
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Madhklf

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/6/20
ارسالی‌ها
388
پسندها
5,466
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #88
سپس صدایش را پایین آورد و گفت:
- سهم من از دلتنگی اینه که، وقتی معشوقه‌ام منو می‌بینه صداش، دستاش، قلبش از ترس بلرزه. سهم من از دلتنگی بی‌تفاوتیِ توئه.
الناز سر به زیر آورد و شرمگین گفت:
- ببخشید!
فرشید قدمی به الناز نزدیک شد و خشمگین گفت:
- دقیقاً چی رو ببخشم الناز؟ به بازی گرفتن احساسم رو، یا اینکه شدم مثل یه عروسک خیمه شب بازی برای تو و اون پسره‌ی بددهن؟
الناز سرش را بالا گرفت و با صدایی لرزان گفت:
- نقشه‌مون یادت رفت؟
فرشید توام با خشم فریاد زد:
- گور بابای نقشه!
الناز بازوی فرشید را به تندی گرفت و ترسیده گفت:
- خواهش می‌کنم فرشید، آروم باش!
فرشید به ناچار تن صدایش را پایین آورد و توام با خشم گفت:
- می‌خوام همه چی رو به شکیب بگم. از این بازی که راه انداختیم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Madhklf

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/6/20
ارسالی‌ها
388
پسندها
5,466
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #89
راهش را به سمت خروجی در پیش گرفت و ادامه داد:
- اگرچه از یه پسر بی‌احساسی مثل شکیب بعید می‌دونم.
بی‌خداحافظی خانه را ترک کرد و الناز خیره به قالی حرف‌های فرشید را در ذهنش مرور کرد.
و خانم همسایه پشت پنجره خیره به شخصی بود که داشت خارج میشد. شخصی که فقط او را از پشت سر می‌دید.
***
کیاوش و اردشیر زودتر از دوستانشان جمع را ترک کردند. دیگر ساعت سه صبح شده بود.
کیاوش همان‌طور خسته و خواب‌آلود پله‌ها را بالا آمد. خواست وارد اتاقش شود که با شنیدن نامش از زبان شاهین راهش را به سمت اتاق پدرش کج کرد. وارد اتاق شد و با صدایی خواب‌آلود گفت:
- بله بابا؟
و تن خسته‌اش را تکیه به چارچوب در داد.
شاهین همان‌طور که پشت میز مطالعه نشسته و کتابی را در دستش گرفته بود، رو به پسرش کرد و بی‌مقدمه گفت:
- دزدی از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Madhklf

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/6/20
ارسالی‌ها
388
پسندها
5,466
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #90
شکیب با شنیدن این حرف از تخت خوابش برخاست و با عصبانیت گفت:
- من موقع بستن قرارداد به آقای مشایخی گفتم خونه رو برای چه کسی می‌خوام. ایشون هم چند بار به تأکید گفتن مشکلی ندارن.
آقای جعفری نفسش را به بیرون دمید و گفت:
- فکر کنم بهتر باشه بیاید املاکی آقای حردان زاده. یه مسئله‌ای هست که فکر کنم بهتر باشه شما از زبون خانم لرکی بشنوید.
شکیب تماس را قطع کرد. قلبش به تپش افتاد. فکرهای بدی در ذهنش نقش بست. بی‌آنکه دست و رویش را بشوید و یا حتی صبحانه‌ای میل کند، با عجله مشغول پوشیدن لباسش شد. یک شلوار جین مشکی و پیرهن آستین بلند سورمه‌ای بر تن کرد. کلاهش را بر سر گذاشت و پس از برداشتن کلید ماشینش از اتاقش بیرون آمد. حالت تهوع به او دست داد، که بی‌توجه به این حالِ کوفتی‌اش از خانه خارج شد.
دو الی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 4)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا