- ارسالیها
- 382
- پسندها
- 5,183
- امتیازها
- 21,773
- مدالها
- 13
- نویسنده موضوع
- #81
شکیب اخمی بر پیشانی نهاد و گفت:
- وقتی این دختر وارد زندگیم شد، رزقشو با خودش اورد. دفتر بیمه رو زدم، ماشین خریدم و به مرور زمان این خونه رو گرفتم... .
محمد زیر لب به طعنه گفت:
- بیشتر خلاف کردم، بیشتر مواد فروختم، بیشتر دزدی کردم!
سپس توام با حرص خندید و سرش را به طرفین تکان داد. شکیب چشمانش را بست و سپس باز کرد.
- کاری به درست و غلط بودن کارم ندارم. سرزنشم نکن. این دختر بیشتر از اینها ارزش داره.
محمد نگاه از چشمان شکیب گرفت و از جای برخاست. امشب بنیامین به اندازهی کافی حالش را گرفته بود. حرفهای دوستش شکیب هم به شدت عصبانیاش کرده بود. جعبه سیگارش را از جیب شلوار جینش بیرون کشید و سیگاری درآورد. جعبه را در جیبش، و سیگار را بر لب گذاشت. خواست روشنش کند، اما به یاد حال بد دوستش و ریهی...
- وقتی این دختر وارد زندگیم شد، رزقشو با خودش اورد. دفتر بیمه رو زدم، ماشین خریدم و به مرور زمان این خونه رو گرفتم... .
محمد زیر لب به طعنه گفت:
- بیشتر خلاف کردم، بیشتر مواد فروختم، بیشتر دزدی کردم!
سپس توام با حرص خندید و سرش را به طرفین تکان داد. شکیب چشمانش را بست و سپس باز کرد.
- کاری به درست و غلط بودن کارم ندارم. سرزنشم نکن. این دختر بیشتر از اینها ارزش داره.
محمد نگاه از چشمان شکیب گرفت و از جای برخاست. امشب بنیامین به اندازهی کافی حالش را گرفته بود. حرفهای دوستش شکیب هم به شدت عصبانیاش کرده بود. جعبه سیگارش را از جیب شلوار جینش بیرون کشید و سیگاری درآورد. جعبه را در جیبش، و سیگار را بر لب گذاشت. خواست روشنش کند، اما به یاد حال بد دوستش و ریهی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش