- ارسالیها
- 382
- پسندها
- 5,183
- امتیازها
- 21,773
- مدالها
- 13
- نویسنده موضوع
- #91
قدمی به عقب برداشت و خیره به شاهی گشت. پس از ثانیهای متوجه نگاه خیرهی امیر بر روی خودش شد. اخمی بر پیشانی نشاند و نگاهش کرد. امیر هم متقابلاً با اخم نگاهش کرد. خیره به یکدیگر در فکرشان در حال جدل و بگو مگو و ناسزا گفتن به یکدیگر بودند. حضار درون اتاق هم متوجه نگاه معنادار امیر و اروند شدند.
شاهی خطاب به اروند گفت:
- چه خبر؟
اروند سگرمههایش را از هم باز کرد و رو به شاهین گفت:
- خبری نیست.
چشمان شاهین ترس را به دل اروند القا میکرد. شاید اگر این ترس نبود اروند این باند را لو میداد؛ اما میدانست زرنگ بازیاش به قیمت جانش تمام میشود. پس نباید بیگدار به آب میزد.
اروند رو به شاهین کرد و گفت:
- مدیونت هستم، درست؛ اما نه تا آخر عمرم شاهی. حق انتخاب دارم، نه؟
شاهی تکیهاش را از صندلی گرفت...
شاهی خطاب به اروند گفت:
- چه خبر؟
اروند سگرمههایش را از هم باز کرد و رو به شاهین گفت:
- خبری نیست.
چشمان شاهین ترس را به دل اروند القا میکرد. شاید اگر این ترس نبود اروند این باند را لو میداد؛ اما میدانست زرنگ بازیاش به قیمت جانش تمام میشود. پس نباید بیگدار به آب میزد.
اروند رو به شاهین کرد و گفت:
- مدیونت هستم، درست؛ اما نه تا آخر عمرم شاهی. حق انتخاب دارم، نه؟
شاهی تکیهاش را از صندلی گرفت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش