- ارسالیها
- 368
- پسندها
- 5,412
- امتیازها
- 21,773
- مدالها
- 13
- نویسنده موضوع
- #91
چشمانی مشکی رنگ، ابروان کم پشت، بینی سر بالایش که خدادادی این گونه بود، لبان نسبتاً باریک، صورتی بیضی شکل و ریشهایی که کمی بلند شده بودند. یادش آمد آخرین باری که فرشید را دیده بود، به او گفته بود که ریش را دوست دارد. فرشید به خاطرش این کار را کرده بود. پیرهن سورمهای رنگش به اندام لاغرش میآمد. دستبند چرمی که حرف A بر آن خودنمایی میکرد را بر دست چپ زده بود. دستبند اول حرف اسم الناز و البته سلیقهی الناز بود.
فرشید: میخوای دوباره ببینمش؟
الناز با پشت آستین مانتویش نم چشمانش را گرفت و گفت:
- نمیخوام برات دردسر درست کنم. برو دنبال زندگیت. تا همین جایی که کمکم کردی کافیه. من خودم تنهایی از پسش بر میام. تو این قضیه بیشتر از من صدمه دیدی.
فرشید کلیشهایترین جمله را بر زبان آورد.
- زندگی...
فرشید: میخوای دوباره ببینمش؟
الناز با پشت آستین مانتویش نم چشمانش را گرفت و گفت:
- نمیخوام برات دردسر درست کنم. برو دنبال زندگیت. تا همین جایی که کمکم کردی کافیه. من خودم تنهایی از پسش بر میام. تو این قضیه بیشتر از من صدمه دیدی.
فرشید کلیشهایترین جمله را بر زبان آورد.
- زندگی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش