- تاریخ ثبتنام
- 9/6/20
- ارسالیها
- 422
- پسندها
- 5,540
- امتیازها
- 21,773
- مدالها
- 13
سطح
12
- نویسنده موضوع
- #191
زن به میان حرفش آمد و خیره در چشمانش توام با بیحالی گفت:
- دیشب شما...تو حال خودت نبودی و...نشستی پشت فرمون.
طاهر شرمگین نگاه از سر شکستهی زن گرفت و سرش را پایین انداخت.
- تأسف شما از دردهای من کم نمیکنه. راستش اگه شکایت نکردم، به این خاطر بود که...احساس کردم مرد خوبی هستید. خواهرم بهم گفت دیشب رو اینجا بودین که مطمئن بشید حالم خوبه.
علامت سؤال بزرگی در ذهن طاهر نقش بست. زن متوجه شد که طاهر او را نشناخته است. به هرحال قرار بود بعدها آشنا شوند.
طاهر با شنیدن صدای زن سرش را بالا گرفت.
- من داشتم از شوهرم فرار میکردم.
نگاهی به دست شکستهاش کرد و به سختی آب دهانش را بلعید. با مرور کردن اتفاقات دیشب قلبش از شدت ناراحتی تیر کشید. نتوانست خودش را کنترل کند و توام با گریه، با صدای بیحالش...
- دیشب شما...تو حال خودت نبودی و...نشستی پشت فرمون.
طاهر شرمگین نگاه از سر شکستهی زن گرفت و سرش را پایین انداخت.
- تأسف شما از دردهای من کم نمیکنه. راستش اگه شکایت نکردم، به این خاطر بود که...احساس کردم مرد خوبی هستید. خواهرم بهم گفت دیشب رو اینجا بودین که مطمئن بشید حالم خوبه.
علامت سؤال بزرگی در ذهن طاهر نقش بست. زن متوجه شد که طاهر او را نشناخته است. به هرحال قرار بود بعدها آشنا شوند.
طاهر با شنیدن صدای زن سرش را بالا گرفت.
- من داشتم از شوهرم فرار میکردم.
نگاهی به دست شکستهاش کرد و به سختی آب دهانش را بلعید. با مرور کردن اتفاقات دیشب قلبش از شدت ناراحتی تیر کشید. نتوانست خودش را کنترل کند و توام با گریه، با صدای بیحالش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش