- تاریخ ثبتنام
- 9/6/20
- ارسالیها
- 399
- پسندها
- 5,493
- امتیازها
- 21,773
- مدالها
- 13
سطح
12
- نویسنده موضوع
- #301
کیاوش نگاهی به ساعت موبایلش که ده و بیست دقیقه را نشان میداد کرد و گفت:
- کاری ندارم که بخوام انجام بدم، میخوابم.
عرشیا: خیلیخب، همونطور که ازم خواستی با آرمان دوست شدم. مجبور شدم به خاطرت باشگاه ثبتنام کنم. آخ که دارم از بدن درد میمیرم. همیشه اینقدر هفتهی اول درد داره؟
کیاوش با چشمان بستهاش خندید و گفت:
- باید از هفتهی دوم شروع میکردی.
عرشیا: یادم میمونه. با خواهرت شیدا هم تونستم حرف بزنم. به چشم خواهری، خیلی دختر نجیب و پاکیِ، برخلاف برادرش این دختر خیلی محجوبِ. از اون جور دخترا که هر پسری آرزوی داشتنش رو تو زندگیش داره.
کیاوش چشمانش را از هم باز کرد و متعجب گفت:
- یه کم زود با این پسره دوست نشدی؟
عرشیا: آرمان رفیقبازه. حتی وقتی بهش از خونه مجردی و سبک زندگیم گفتم مشتاق شد...
- کاری ندارم که بخوام انجام بدم، میخوابم.
عرشیا: خیلیخب، همونطور که ازم خواستی با آرمان دوست شدم. مجبور شدم به خاطرت باشگاه ثبتنام کنم. آخ که دارم از بدن درد میمیرم. همیشه اینقدر هفتهی اول درد داره؟
کیاوش با چشمان بستهاش خندید و گفت:
- باید از هفتهی دوم شروع میکردی.
عرشیا: یادم میمونه. با خواهرت شیدا هم تونستم حرف بزنم. به چشم خواهری، خیلی دختر نجیب و پاکیِ، برخلاف برادرش این دختر خیلی محجوبِ. از اون جور دخترا که هر پسری آرزوی داشتنش رو تو زندگیش داره.
کیاوش چشمانش را از هم باز کرد و متعجب گفت:
- یه کم زود با این پسره دوست نشدی؟
عرشیا: آرمان رفیقبازه. حتی وقتی بهش از خونه مجردی و سبک زندگیم گفتم مشتاق شد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش