- تاریخ ثبتنام
- 9/6/20
- ارسالیها
- 408
- پسندها
- 5,516
- امتیازها
- 21,773
- مدالها
- 13
سطح
12
- نویسنده موضوع
- #311
رادوین کنار رفت، راحله هقهقکنان به شکم پاره شدهاش نگاه کرد که چگونه خون به بیرون تراوش میکرد. سپس سرش را محکم و پی در پی به زمین خاکی کوبید. فقط برای آنکه درد داشت جانش را به ستوه میآورد و میخواست خودش را به هر طریقی که شده آرام و، خلاص کند. رادوین چاقو را به زمین پرت کرد و آمدُ کنار دخترک دراز کشید. خیره به نیمرخش گشت. در این تاریکیِ شب، میتوانست تغییر رنگ پوستش را که به خاکستری مایل شده بود، ببیند.
راحله احساس ضعف شدید، سرگیجه، تهوع، تشنگی و بیقراری میکرد. دهانش نیمه باز، و نفسشهایش کم عمق شده بود. رادوین دستی به موهای دخترک کشید و جان دادنش را تماشا کرد.
راحله همانطور که نگاهش خیره به آسمان بود، هوشیاریاش را از دست داد و نفسهایش دیگر به گوش نرسید.
رادوین نگاه از دخترک...
راحله احساس ضعف شدید، سرگیجه، تهوع، تشنگی و بیقراری میکرد. دهانش نیمه باز، و نفسشهایش کم عمق شده بود. رادوین دستی به موهای دخترک کشید و جان دادنش را تماشا کرد.
راحله همانطور که نگاهش خیره به آسمان بود، هوشیاریاش را از دست داد و نفسهایش دیگر به گوش نرسید.
رادوین نگاه از دخترک...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.