- ارسالیها
- 821
- پسندها
- 7,756
- امتیازها
- 22,273
- مدالها
- 13
- نویسنده موضوع
- #101
آرمین باز نیمنگاهی به سوی او برد و در جوابش گفت:
- اون صندلی برای استاد، من هنوز یه داشنجوم.
- توی این کلاس شما استادید.
آرمین باز قاطعانه پاسخ داد:
- نیستم، من فقط همکلاسی و دوستشون هستم.
مدتی به سکوت گذشت و این دفعه آرمین سرش را به سوی آن جوان خم کرد و آرامتر گفت:
- میتونم یه چیزی بپرسم.
- حتماً.
- کتابی در مورد نماز میشناسید بهم معرفی کنید.
لبخندی روی لب آن جوان جا خوش کرد و گفت:
- بله میشناسم، حتی دارم.
- میتونم ازتون قرض بگیرم؟
- بله.
آرمین تشکری کرد و از جا برخاست. کلاسش را خیلی خوب به پایان رساند و بعد پایان کلاس را اعلام کرد. همهی دانشجوها کلاس را ترک کردند، خودش هم با دوستانش از کلاس که بیرون آمدند. فریبرز گفت:
- براوو، براوو استاد آرمین، سخنرانی پایانی کلاست واقعاً عالی...
- اون صندلی برای استاد، من هنوز یه داشنجوم.
- توی این کلاس شما استادید.
آرمین باز قاطعانه پاسخ داد:
- نیستم، من فقط همکلاسی و دوستشون هستم.
مدتی به سکوت گذشت و این دفعه آرمین سرش را به سوی آن جوان خم کرد و آرامتر گفت:
- میتونم یه چیزی بپرسم.
- حتماً.
- کتابی در مورد نماز میشناسید بهم معرفی کنید.
لبخندی روی لب آن جوان جا خوش کرد و گفت:
- بله میشناسم، حتی دارم.
- میتونم ازتون قرض بگیرم؟
- بله.
آرمین تشکری کرد و از جا برخاست. کلاسش را خیلی خوب به پایان رساند و بعد پایان کلاس را اعلام کرد. همهی دانشجوها کلاس را ترک کردند، خودش هم با دوستانش از کلاس که بیرون آمدند. فریبرز گفت:
- براوو، براوو استاد آرمین، سخنرانی پایانی کلاست واقعاً عالی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر