- ارسالیها
- 821
- پسندها
- 7,756
- امتیازها
- 22,273
- مدالها
- 13
- نویسنده موضوع
- #111
یکساعت از نیمه شب گذشته بود و او توی ماشین در حاشیهی یکی از اتوبانها ایستاده بود و جفت راهنمایی ماشینش روشن بود. دقایقی بعد ماشین امداد خودرو از کنار ماشینش گذشت و مقابل ماشینش ایستاد. مردی از ماشین پیاده شد و به سمت ماشینش آمد. او هم پیاده شد و به سمتش رفت و کاپوت ماشین را بالا زد. مردی که لباس امداد خودرو پوشیده بود، با چراغ قوه به موتور ماشین نگاه کرد و گفت:
- موتورش داغونه، اینجا نمیشه درستش کرد.
او هم دستش را لبهی ماشین گذاشت و درست در کنار آن مرد قرار گرفت و گفت:
- خونهم هم ناامن، حتی موبایلم. یه تراشهی زیر باتری موبایلم کار گذاشته، نمیدونم چیه؟
مرد امداد خودرو که همان امین بود، نیمنگاهی بهش انداخت و گفت:
- یحتمل شنود و ردیاب، رضا خیلی باید حواست جمع کنی.
- یعنی لو رفتم.
-...
- موتورش داغونه، اینجا نمیشه درستش کرد.
او هم دستش را لبهی ماشین گذاشت و درست در کنار آن مرد قرار گرفت و گفت:
- خونهم هم ناامن، حتی موبایلم. یه تراشهی زیر باتری موبایلم کار گذاشته، نمیدونم چیه؟
مرد امداد خودرو که همان امین بود، نیمنگاهی بهش انداخت و گفت:
- یحتمل شنود و ردیاب، رضا خیلی باید حواست جمع کنی.
- یعنی لو رفتم.
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر