- ارسالیها
- 821
- پسندها
- 7,756
- امتیازها
- 22,273
- مدالها
- 13
- نویسنده موضوع
- #81
ساسان نگاهش میخ جوجههای که در حال کباب شدن بودند، داد:
- میدونی زیبا خانم ما آدما یه وقتهایی همه چیز داریم، اما فکر میکنیم هیچی نداریم، اما یه وقتی هم هست ظاهراً همه چیز داریم، اما در واقع هیچی نداریم. میفهمی چی میگم؟
زیبا صادقانه جوابش را داد:
- راستش نه، سواد زیادی که ندارم. اینجور حرفها رو خوب نمیفهمم.
ساسان با لبخند نگاهش کرد و گفت:
- بچه هم داری؟
زیبا نگاهش را به جوجهها داد و گفت:
- یه دونه دختر داشتم همون موقعها که خیلی کوچیک بود، گذاشتمش سر راه. میدونم بردنش کدوم پرورشگاه، الان نوزده سالشه. میره دانشگاه. یه وقتهایی میرم از دور نگاش میکنم. کپ خودمه، تپلی و سفید.
- چرا خودت بزرگش نکردی؟
زیبا آهی کشید:
- اگر پیش من میموند یکی میشد مثل خودم، شاید هم مثل...
- میدونی زیبا خانم ما آدما یه وقتهایی همه چیز داریم، اما فکر میکنیم هیچی نداریم، اما یه وقتی هم هست ظاهراً همه چیز داریم، اما در واقع هیچی نداریم. میفهمی چی میگم؟
زیبا صادقانه جوابش را داد:
- راستش نه، سواد زیادی که ندارم. اینجور حرفها رو خوب نمیفهمم.
ساسان با لبخند نگاهش کرد و گفت:
- بچه هم داری؟
زیبا نگاهش را به جوجهها داد و گفت:
- یه دونه دختر داشتم همون موقعها که خیلی کوچیک بود، گذاشتمش سر راه. میدونم بردنش کدوم پرورشگاه، الان نوزده سالشه. میره دانشگاه. یه وقتهایی میرم از دور نگاش میکنم. کپ خودمه، تپلی و سفید.
- چرا خودت بزرگش نکردی؟
زیبا آهی کشید:
- اگر پیش من میموند یکی میشد مثل خودم، شاید هم مثل...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش