- ارسالیها
- 821
- پسندها
- 7,756
- امتیازها
- 22,273
- مدالها
- 13
- نویسنده موضوع
- #131
ساعت از دو صبح گذشته بود که به خانه رسید اما مهندس هنوز بیدار بود و ضمن نوشیدن قهوه، کتاب میخواند. ساسان سلامی داد و گفت:
- هنوز بیدارید؟
- منتظرت بودم.
ساسان متعجب گفت:
- منتظر من؟
مهندس نگاهش را به ساسان داد و گفت:
- توی این شرایط، خواب چیز خوبی نیست!
ساسان پوفی کشید و گفت:
- نمیدونم این آرش چه جوریه که هر کی باهاش میگرده یه پا فیلسوف میشه! من که حسابی خوابم میاد. شب خوش.
- آرش ازت گزارش میخواد. بهتره قبل از خوابیدن بهش زنگ بزنی. نا سلامتی امشب جشن نامزدیه خواهرت هم بوده. نمیخواهی یه تبریک بهشون بگی؟!
ساسان سری تکان داد و وارد اتاقش شد. روی تخت دراز کشید و با آرش تماس گرفت؛ مدتی طول کشید تا آرش جواب داد.
بعد از تبریک از آرش، خواست تا با سارا صحبت کند. سارا فقط اظهار دلتنگی کرد و...
- هنوز بیدارید؟
- منتظرت بودم.
ساسان متعجب گفت:
- منتظر من؟
مهندس نگاهش را به ساسان داد و گفت:
- توی این شرایط، خواب چیز خوبی نیست!
ساسان پوفی کشید و گفت:
- نمیدونم این آرش چه جوریه که هر کی باهاش میگرده یه پا فیلسوف میشه! من که حسابی خوابم میاد. شب خوش.
- آرش ازت گزارش میخواد. بهتره قبل از خوابیدن بهش زنگ بزنی. نا سلامتی امشب جشن نامزدیه خواهرت هم بوده. نمیخواهی یه تبریک بهشون بگی؟!
ساسان سری تکان داد و وارد اتاقش شد. روی تخت دراز کشید و با آرش تماس گرفت؛ مدتی طول کشید تا آرش جواب داد.
بعد از تبریک از آرش، خواست تا با سارا صحبت کند. سارا فقط اظهار دلتنگی کرد و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر