- ارسالیها
- 821
- پسندها
- 7,756
- امتیازها
- 22,273
- مدالها
- 13
- نویسنده موضوع
- #161
***
آرمین همینطور که کلافه قدم میزد داشت شمارهی آرش را میگرفت؛ اما آرش هم جواب نمیداد و خطش مشغول بود. آنقدر شمارهی آرش را گرفت تا بالأخره صدایش را شنید.
- سلام پسر خوب.
آرمین نگران و با هول و هراس گفت:
- سلام داداش، آرش داشتم با بابا تلفنی صحبت میکردم که یه دفعه تلفن قطع شد الانم هر چی میگیرم جواب نمیده. نگرانشم، اتفاقی واسهش نیفتاده باشه؟
آرش؛ اما با آرامش جوابش را داد:
- حتما خط تلفن مشکل پیدا کرده، نگران نباش.
آرمین باز دلخورانه گفت:
- به نظرت اونجایی که واسهش خونه گرفتی مناسبه؟ اونجا محلهی اراذل و اوباش و خلافکاراست، خیلی پایینه.
آرش مکثی کرد و بعد گفت:
- مطمئن باش خونهی خوبیه، پدر سخت میگیره.
- الان نگرانشم، تلفنش رو جواب نمیده. یه نفر رو بفرست بهش سر بزنه، یا خودت...
آرمین همینطور که کلافه قدم میزد داشت شمارهی آرش را میگرفت؛ اما آرش هم جواب نمیداد و خطش مشغول بود. آنقدر شمارهی آرش را گرفت تا بالأخره صدایش را شنید.
- سلام پسر خوب.
آرمین نگران و با هول و هراس گفت:
- سلام داداش، آرش داشتم با بابا تلفنی صحبت میکردم که یه دفعه تلفن قطع شد الانم هر چی میگیرم جواب نمیده. نگرانشم، اتفاقی واسهش نیفتاده باشه؟
آرش؛ اما با آرامش جوابش را داد:
- حتما خط تلفن مشکل پیدا کرده، نگران نباش.
آرمین باز دلخورانه گفت:
- به نظرت اونجایی که واسهش خونه گرفتی مناسبه؟ اونجا محلهی اراذل و اوباش و خلافکاراست، خیلی پایینه.
آرش مکثی کرد و بعد گفت:
- مطمئن باش خونهی خوبیه، پدر سخت میگیره.
- الان نگرانشم، تلفنش رو جواب نمیده. یه نفر رو بفرست بهش سر بزنه، یا خودت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر