- ارسالیها
- 821
- پسندها
- 7,756
- امتیازها
- 22,273
- مدالها
- 13
- نویسنده موضوع
- #211
رادپور حرفش را با حرکت آرام سرش تایید کرد و گفت:
- با اسلحهی نیروی پلیس خودش همسرش را کشته بود. ردش رو زدیم اما باز توی چند قدمیش بودیم که از دستش دادیم. دو روز سرگردون بودیم که پسر من محمد رو دزدید و غیبش زد. سه روز بعد باهام تماس گرفت و گفت اگه میخوام پسرم کشته نشه دست از تعقیبش بردارم.
سرهنگ سکوت کرد. از عرق سردی که پیشانی داشت نشان از این بود که یادآوری آن خاطرات خیلی برایش آزاردهنده است. عماد لیوان آبی برایشان ریخت و به سرهنگ تعارف کرد.
سرهنگ جرعه ای نوشید و در ادامه گفت:
- من نمیتونستم بیخیال بشینم تا ببینم هرمز برای زندگی بچهم چه تصمیمی می گیره. ردش رو زدم و توی کرمان پیداش کردم. هرمز آدم تیز و باهوشی بود اما متاسفانه از هوشش درست استفاده نکرد. توی کرمان گیرش انداختم. توی...
- با اسلحهی نیروی پلیس خودش همسرش را کشته بود. ردش رو زدیم اما باز توی چند قدمیش بودیم که از دستش دادیم. دو روز سرگردون بودیم که پسر من محمد رو دزدید و غیبش زد. سه روز بعد باهام تماس گرفت و گفت اگه میخوام پسرم کشته نشه دست از تعقیبش بردارم.
سرهنگ سکوت کرد. از عرق سردی که پیشانی داشت نشان از این بود که یادآوری آن خاطرات خیلی برایش آزاردهنده است. عماد لیوان آبی برایشان ریخت و به سرهنگ تعارف کرد.
سرهنگ جرعه ای نوشید و در ادامه گفت:
- من نمیتونستم بیخیال بشینم تا ببینم هرمز برای زندگی بچهم چه تصمیمی می گیره. ردش رو زدم و توی کرمان پیداش کردم. هرمز آدم تیز و باهوشی بود اما متاسفانه از هوشش درست استفاده نکرد. توی کرمان گیرش انداختم. توی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش