- ارسالیها
- 821
- پسندها
- 7,756
- امتیازها
- 22,273
- مدالها
- 13
- نویسنده موضوع
- #31
ساسان سری تکان داد و گفت:
- اون شب تا دم دمای صبح ته اون کوچه بنبست نشستیم و با هم حرف زدیم. من از بدبختیهام گفتم و اینکه توی انگلیس کسی رو ندارم حرف زدم، اون هم گفت داشته از جشن تولد یکی از دوستاش بر میگشته که خورده به پست اون دزدها. وقتی فهمید هیچکس و هیچجایی رو ندارم به من گفت پاشو بریم، توی اون اوضاع به یه رفیق که کمکم کنه خیلی احتیاج داشتم.
ساسان نفس عمیقی کشید و خیره موند به سامان، بعد از کمی سکوت گفت:
- برگشتیم به همون خیابون که با دزدها درگیر شده بود، صد متر پایینتر سوار یه ماشین خیلی قشنگ شدیم. تازه اون موقع بود که فهمیدم طرفم یه بچه پولدار حسابیه که وقتی برای کمی قدمزنی توی پیادهرو از ماشینش پیاده شده گیر اون عوضیها افتاده بود. من رو برد آپارتمان خودش، باورت...
- اون شب تا دم دمای صبح ته اون کوچه بنبست نشستیم و با هم حرف زدیم. من از بدبختیهام گفتم و اینکه توی انگلیس کسی رو ندارم حرف زدم، اون هم گفت داشته از جشن تولد یکی از دوستاش بر میگشته که خورده به پست اون دزدها. وقتی فهمید هیچکس و هیچجایی رو ندارم به من گفت پاشو بریم، توی اون اوضاع به یه رفیق که کمکم کنه خیلی احتیاج داشتم.
ساسان نفس عمیقی کشید و خیره موند به سامان، بعد از کمی سکوت گفت:
- برگشتیم به همون خیابون که با دزدها درگیر شده بود، صد متر پایینتر سوار یه ماشین خیلی قشنگ شدیم. تازه اون موقع بود که فهمیدم طرفم یه بچه پولدار حسابیه که وقتی برای کمی قدمزنی توی پیادهرو از ماشینش پیاده شده گیر اون عوضیها افتاده بود. من رو برد آپارتمان خودش، باورت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش