- ارسالیها
- 821
- پسندها
- 7,756
- امتیازها
- 22,273
- مدالها
- 13
- نویسنده موضوع
- #41
مرجان توی صحبتهایش رسیده بود به جای که میخواست پس محتاطانه سوالش را مطرح کرد.
- موقعی که باهاش کار میکردی حتماً با خیلی از قاچاقچیها یا آدمهای مهمی که دوست داشتن ثروت بیشتری داشته باشن آشنا شدی.
شاهرخ نگاهش را به بشقابش را داد و سری تکان داد:
- درسته، خیلی ها رو میشناسم.
- مثلاً؟
شاهرخ سر بلند کرد و با لبخندی گفت:
- بهتره شاممون رو بخوریم، سرد شد.
و همین جمله کافی بود تا مطمئن شود کسی که مقابلش نشسته است، نفوذی آرش است. لبخندی روی لبش نشست و او هم به شام مشغول شد.
***
روی مبل لمیده بود و پاهایش را روی میز دراز کرده بود و با لپ تاپی که روی پایش روشن بود ور میرفت. عکس دختر جوان و زیبایی که تقریباً بیست و هفت ساله مینمود روی صفحه باز کرد و گفت:
- این همون دخترهست؟
مهندس...
- موقعی که باهاش کار میکردی حتماً با خیلی از قاچاقچیها یا آدمهای مهمی که دوست داشتن ثروت بیشتری داشته باشن آشنا شدی.
شاهرخ نگاهش را به بشقابش را داد و سری تکان داد:
- درسته، خیلی ها رو میشناسم.
- مثلاً؟
شاهرخ سر بلند کرد و با لبخندی گفت:
- بهتره شاممون رو بخوریم، سرد شد.
و همین جمله کافی بود تا مطمئن شود کسی که مقابلش نشسته است، نفوذی آرش است. لبخندی روی لبش نشست و او هم به شام مشغول شد.
***
روی مبل لمیده بود و پاهایش را روی میز دراز کرده بود و با لپ تاپی که روی پایش روشن بود ور میرفت. عکس دختر جوان و زیبایی که تقریباً بیست و هفت ساله مینمود روی صفحه باز کرد و گفت:
- این همون دخترهست؟
مهندس...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش