- ارسالیها
- 821
- پسندها
- 7,756
- امتیازها
- 22,273
- مدالها
- 13
- نویسنده موضوع
- #61
از صبح که به شرکت آمده بود دلهره داشت و خجالت میکشید با آرش رو به رو شود، از وقتی کتایون خانم موضوع را مطرح کرده بود ذهن او هم بیشتر از قبل درگیر آرش شده بود، نمیتوانست انکار کند که آرش را دوست دارد، شاید از همان اولین باری که دیده بودش برایش شبیه یک قهرمان جلوه کرده بود و به او دل باخته بود، اما حالا که موضوع خواستگاری مطرح شده بود کمی دلهره داشت، دلهره از اینکه او آرش را به خوبی نمیشناخت و میترسید از اینکه آرش بخواهد انتقام برادرش را به واسطهی او بگیرد، اما این حس تلخ در برابر علاقهی که به آرش داشت زیاد نمیتوانست دوام بیاورد.
صبح قبل از اینکه به شرکت بیاید تلفنی با ساسان صحبت کرده بود. ساسان صراحتاً نظرش را نگفته بود و همه چیز را به دوش خودش گذاشته بود. از نظر رفتار...
صبح قبل از اینکه به شرکت بیاید تلفنی با ساسان صحبت کرده بود. ساسان صراحتاً نظرش را نگفته بود و همه چیز را به دوش خودش گذاشته بود. از نظر رفتار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش