- ارسالیها
- 3,253
- پسندها
- 40,020
- امتیازها
- 69,173
- مدالها
- 30
- سن
- 17
- نویسنده موضوع
- #11
( آنا )
داشتم به السا فکر می کردم که در همون لحظه زنی ترسناک به طرفم اومد. یه لحظه فکر کردم می خواد بلایی سرم بیاره برای همین چشمام رو به شدت به هم فشردم و جیغ خفیفی کشیدم. چند ثانیه که گذشت و اتفاقی نیفتاد، آروم یه چشمم رو باز کردم و بعد هر دو رو باز کردم و دیدم که زن ترسناکه زد زیر خنده و گفت:
- چه ترسو!
از این حرفش به شدت عصبانی شدم و سریع گفتم:
- من ترسو نیستم این تویی که خیلی ترسناکی...
پوزخندی زد و گفت:
- نظر لطفته!
عصبی تر از قبل ادامه دادم:
- ..و خیلی هم زشت و حال به هم زنی!
این بار با عصبانیت یقه لباسم رو گرفت و صورتش رو بهم نزدیک کرد که با هم چشم تو چشم شدیم و بعدگفت:
- ببین کوچولو! با من در نیفت واگرنه بد می بینی. گرفتی؟
به سختی آب دهنم رو قورت دادم و سرم را به شدت تکون...
داشتم به السا فکر می کردم که در همون لحظه زنی ترسناک به طرفم اومد. یه لحظه فکر کردم می خواد بلایی سرم بیاره برای همین چشمام رو به شدت به هم فشردم و جیغ خفیفی کشیدم. چند ثانیه که گذشت و اتفاقی نیفتاد، آروم یه چشمم رو باز کردم و بعد هر دو رو باز کردم و دیدم که زن ترسناکه زد زیر خنده و گفت:
- چه ترسو!
از این حرفش به شدت عصبانی شدم و سریع گفتم:
- من ترسو نیستم این تویی که خیلی ترسناکی...
پوزخندی زد و گفت:
- نظر لطفته!
عصبی تر از قبل ادامه دادم:
- ..و خیلی هم زشت و حال به هم زنی!
این بار با عصبانیت یقه لباسم رو گرفت و صورتش رو بهم نزدیک کرد که با هم چشم تو چشم شدیم و بعدگفت:
- ببین کوچولو! با من در نیفت واگرنه بد می بینی. گرفتی؟
به سختی آب دهنم رو قورت دادم و سرم را به شدت تکون...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.