- تاریخ ثبتنام
- 19/5/19
- ارسالیها
- 1,120
- پسندها
- 28,590
- امتیازها
- 52,073
- مدالها
- 28
سطح
28
با پوزخندی عمیق به صفحهی گوشی شهروز نگاه کرد، گوشی را داخل جیب شلوارش هل داد با دندانهای چفت شده از درد بلند شد نگاه بیتفاوتی به جسم بیجان شهروز انداخت؛ غرق در خون با چشمهای باز بود، لبخند کجی زد و لبهی کلاهش را بیشتر روی صورتش کشید پای چپش را به زور دنبال خود کشید و لنگان به سمت در خروجی رفت. مأموریت انجام شد؛ نفر سوم هم به خون کشیده شد.
***
یکتا نگاهی بیتفاوت به سر در کافه لمیز انداخت، قاب در و پنجرههایش را ماکتهای طرح چوب تیرهای پوشانده بود، فضایی ناب و بکر برای قرارهای عاشقانه و خاص بود.
- وای یکی اینجا خیلی قشنگه!
نگاهش را از سر در کافه میگیرد و چشمهای مشکی براقش را که همیشهی خدا شیطنت خاصی پشت آنها نهفته است، سمت چشمهای طوسی قلب قلبی شدهی نیوشا سوق میدهد. کافه که...
***
یکتا نگاهی بیتفاوت به سر در کافه لمیز انداخت، قاب در و پنجرههایش را ماکتهای طرح چوب تیرهای پوشانده بود، فضایی ناب و بکر برای قرارهای عاشقانه و خاص بود.
- وای یکی اینجا خیلی قشنگه!
نگاهش را از سر در کافه میگیرد و چشمهای مشکی براقش را که همیشهی خدا شیطنت خاصی پشت آنها نهفته است، سمت چشمهای طوسی قلب قلبی شدهی نیوشا سوق میدهد. کافه که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش