• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

رتبه سوم BNY رمان انهدام آپولون | کارگروهی نویسندگان انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع RahaAmini
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 68
  • بازدیدها 7,978
  • کاربران تگ شده هیچ

RahaAmini

ارشد بازنشسته + نویسنده برتر
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
24/10/19
ارسالی‌ها
1,777
پسندها
44,823
امتیازها
61,573
مدال‌ها
52
سطح
38
 
  • نویسنده موضوع
  • #41
با تصور چنین رسوایی داغانی نُچی کرد و لیوان‌های خوش‌رنگ چای را داخل سینی کوچکی گذاشت. قندان را پر کرد از پولکی‌های طلایی خوش‌رنگ و سینی به دست سمت سروش رفت.
سروش با سگرمه‌های درهم مشغول چک کردن گوشی موبایل بود، وارد اپ آنتی ویروس شد، با دقت و ریز بینی بالا و پاینش کرد و متعجب و اخمو رهام را مخاطب قرار داد و گفت:
- گوشیت که چیزی رو نشون نمی‌ده! اما بهتره ببرمش پیش یکی از دوست‌هام کارش حرف نداره شاید اون بدونه و چیزی پیدا کنه.
رهام هومی گفت و روبه‌رویش روی مبل نشست و سینی را روی میز گذاشت، خیره به سروش اخمو و جدی چند پولکی را داخل دهانش چپاند و لب زد:
- در عجبم که عمو چرا برای من فرستاده! عجیب‌تر اینکه چرا این متن پخش شده!
سروش گوشی موبایل را کنارش روی مبل گذاشت و کلافه موهایش را چنگ زد و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

RahaAmini

ارشد بازنشسته + نویسنده برتر
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
24/10/19
ارسالی‌ها
1,777
پسندها
44,823
امتیازها
61,573
مدال‌ها
52
سطح
38
 
  • نویسنده موضوع
  • #42
از زیر دندان‌های چفت شده جوابش را داد:
- آخ کاش پاهام می‌شکستن اون روز باهات نمی‌رفتم کنسرت! قلم و قلنج دستم می‌شکست اون لعنتی رو هک نمی‌کردم.
بازوی نیوشا را ول کرد و دور خودش چرخید، نهایت سعی‌اش را می‌کرد تا جیغ نزند و مبادا ایمان را هم از این خرابکاری مطلع کند.
نیوشا با لب‌های آویزان نگاهش کرد و بازوی دردناکش را نوازش کرد و امیدوارانه گفت:
- بابا کی می‌خواد بفهمه که تو هکش کردی و متن رو پخش کردی؟ اصلاً گیریم که فهمیدن کار توعه چیزی نمی‌شه که!
با خشم و چشم‌های تنگ شده سمت نیوشا برگشت، دوستش زیادی ساده و خوش بین بود، چیزی نمی‌شد؟ پوزخندی زد و خفه و پر از خشم لب زد:
- وای اسکلت چرا نمی‌فهمی؟ چرا اینقدر ساده می‌گیری؟! نکنه فکر کردی یک هک ساده مثل هک یک شرکت یا یک آدم معمولیه؟ نمی‌بینی کل...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

*Soheyla*

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
19/5/19
ارسالی‌ها
1,120
پسندها
28,590
امتیازها
52,073
مدال‌ها
28
سطح
28
 
  • #43
- چنان اوردوزی بهت نشون بدم که ژل بریزی تو حلقومت بلکه اسکلتت موقع راه رفتن صدا نده. ملعون! من چه خاکی بریزم به سرم اگه بفهمن من هکش کردم؟ چه کنم وقتی بفهمن من اون متن کوفتی رو پخش کردم؟ نیوش شوخی نیست...از دیشب تمام اون پست‌ها توی اینستا حذف شده. قطعاً یه آدم کله گنده یا خود پلیس سایبری دستورش رو داده. من تمام کدهای ارسالیم رو حذف کردم ولی اگه یکی شاخ‌تر از من داشته باشن ایکی ثانیه آی‌پی منو پیدا می‌کنن.
نیوشا با چشمان گرد به یکتا و بخارهای خشم ساطع شده از سرش نگریست و شیشه‌ی لاک را جلوی بینی‌اش گرفت تا بوی خاصش کمی آرامش دهد.
- خب پیدا کنن چی میشه؟
تمام خشمی که بر صورت یکتا رخنه کرده بود، با شنیدن این جمله به پوکر محض تبدیل شد. گردنش را به چپ و راست دَوران داد و صدای شکستن قلنجش، نیوشا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : *Soheyla*

*Soheyla*

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
19/5/19
ارسالی‌ها
1,120
پسندها
28,590
امتیازها
52,073
مدال‌ها
28
سطح
28
 
  • #44
نیوشا روی صندلی چرخان ساکن شد و باز در لاکش را باز کرد. حینی که قلمو را روی ناخن کشیده‌اش می‌کشید، تابی به گردن لاغرش داد و لبخندی مغرورانه زد.
- ناسلامتی بنده یه فن‌پیج بزرگ ازش دارم ها. عشقمم انقدر مهربونه که فصلی یک بار باهامون ملاقات می‌کنه. اصلاً ملاقات امروزمم برای برنامه‌ریزی همون میتینگه؛ می‌تونم توی فن‌میتینگ امسال با خودم ببرمت‌.
- چه روزیه؟
نیوشا با بی‌خیالی شانه بالا انداخت و به لاک زدنش ادامه داد.
- دو هفته دیگه احتمالاً.
«نچ» بلندی از نهاد یکتا برخاست و لبانش را عصبی بر هم فشرد.
- دیره، تا اون‌موقع که من از استرس شهید میشم. زودتر باید ببینمش نیوش.
لبان نازک نیوشا آویزان شدند و همین که خواست چیزی بگوید، صدای هشداری از رایانه‌های پشت سرش برخاست. یکتا مثل برق جهید و نیوشای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : *Soheyla*

RahaAmini

ارشد بازنشسته + نویسنده برتر
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
24/10/19
ارسالی‌ها
1,777
پسندها
44,823
امتیازها
61,573
مدال‌ها
52
سطح
38
 
  • نویسنده موضوع
  • #45
در راستای کاهش حجم پارت‌ها،باید بگم که چندتا پارت آتی رو قبلا خوندین عزیزان... دو پارت آخرِ آخر جدیده:402:

مغموم سرش را تکان داد و چشم‌هایش را باز کرد و بی‌توجه به نیوشا دوباره با سیستمش مشغول شد، باید می‌فهمید این کد مخفی در متن چیست، تنها چیزی که این مدت عایدش شده بود این بود که فهمیده بود، هم کلمات و هم اعداد، یک تاریخ مخفی در خود جای داده بودند نتوانسته بود آن تاریخ را دربیاورد یا اصلاً بفهمد قصد و غرض سرهنگ چی بوده؟ آدمی که پشت این رمز بوده قطعاً یک نخبه بوده و بس!
***
ایمان نگاهش روی صفحه‌ی لپ‌تاپ فرزاد بود اما ذهنش در اتاق یکتا جولان می‌داد. از دیروز ظهر تمام رفتارهای یکتا عوض شده بود. پرخاشگر و عصبی شده بود. تعداد قالب‌های یخی که خالی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

RahaAmini

ارشد بازنشسته + نویسنده برتر
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
24/10/19
ارسالی‌ها
1,777
پسندها
44,823
امتیازها
61,573
مدال‌ها
52
سطح
38
 
  • نویسنده موضوع
  • #46
- وای روژان نمی‌دونی چه لباس‌هایی آورده بود؛ همشون اصل و مارک. بهش گفتم چندتا تک و خاصی که هیچ‌کس نداره برام بذاره کنار. می‌دونی که...عروسی سپیده نزدیکه.
سوییچ ماشین را دور انگشت مانیکور شده‌اش چرخاند و در ماشین آخرین سیستمش را باز کرد. صدای برخورد پاشنه‌های بلندش به زمین، در فضای خالی و سرد پارکینگ اکو شد و کیسه‌ی سیب قرمز در دست چپش جای گرفت. گوشی طلایی رنگ با سیب قاچ خورده‌اش را بین شانه و کتفش گذاشت و در حالی‌که به صحبت‌های دوستش گوش می‌داد، دزدگیر ماشین را فعال کرد و با گام‌هایی پیوسته و نازدار به سمت آسانسور رفت. فضای لوکس پارکینگ با سنگ‌های گران و خوش طرح کرم رنگش تنها شاهد اکوی صدای کفش‌ چرم اصلش بود و صدای خنده‌ای که از خوشی‌های بی‌حدش نشأت گرفته بود.
- نه روژان اون‌جوری لباسم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

*Soheyla*

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
19/5/19
ارسالی‌ها
1,120
پسندها
28,590
امتیازها
52,073
مدال‌ها
28
سطح
28
 
  • #47
به سختی لبان متورمش را باز کرد و با صدایی ضعف گرفته گفت:
- هر...هر چقدر پول بخوای...دارم من. فقط...به من کاری ندا... .
ساعتش محکم به دیواره‌ی آسانسور کوبیده شد و سخنش با جیغ بلندی نصفه ماند. کیسه‌ی سیب از بین انگشتانش رها شد و هر دو دستش روی سرش قرار گرفتند. اشک بالاخره در چشمش جای گرفت و ترس، زبانش را به کار انداخت.
- چته دیوونه؟ توروخدا ولم کن من هرچی پول بخوای بهت میدم. من خیلی چیزا دارم فقط بگو چی می‌خوای.
لبخند مرد پررنگ شد و اسلحه را در دستش تاب داد. با وجود مقادیر زیاد آرایش، هیچ رنگی بر رخ زن باقی نمانده بود و زانوان سستش توان ایستادن را فراموش کرده بودند. هق‌هقش اتاقک را پر کرد و باز هم جیغ بلندی کشید:
- کسی اون‌جا نیست؟ آقا کرم؟ توروخدا یکی کمکم کنه...دزد... .
حرف این‌بار هم در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : *Soheyla*

*Soheyla*

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
19/5/19
ارسالی‌ها
1,120
پسندها
28,590
امتیازها
52,073
مدال‌ها
28
سطح
28
 
  • #48
لحظه‌ای بعد هر دو روی صندلی‌های سبز رنگی که در اتاق صنم چیده شده بودند، روبه‌روی هم نشستند و صنم گفت:
- باز با همون کالیبر کشته شده، قربان قتل‌های قبلی رو ربط دادیم به رقابت برای انتخابات، اما کشته شدن یک زن خونه‌دار پول‌دار خیلی عجیبه!
سرهنگ متفکرانه به پایه‌های صندلی زل زده بود و زمزمه کرد:
- درسته، کشته شدن این یکی تمام معادلات رو به هم ریخت. چیدن سرنخ‌های این جنایت خیلی سخته؛ کشته شدن سرهنگ و فرستادن اون متن به خواننده‌ی معروف کشور و بعد هم کشته شدن یکی از نامزدهای انتخاباتی... .
صنم این‌بار رشته‌ی کلام سرهنگ را گرفت و گفت:
- بله، بعد هم که متن درفضای مجازی پخش شد و حال کشته شدن این زن، سیمین فرشادی. که هیچ ربطی به سیاست نداره!
سرهنگ دستی به محاسن‌اش کشید و بعد با لحنی که انگار داشت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : *Soheyla*

RahaAmini

ارشد بازنشسته + نویسنده برتر
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
24/10/19
ارسالی‌ها
1,777
پسندها
44,823
امتیازها
61,573
مدال‌ها
52
سطح
38
 
  • نویسنده موضوع
  • #49
سروان موسوی نگاه مشکی تیره‌اش را به صورت جدی سرهنگ پور مجد دوخت و با احتیاط گفت:
- دقیقاً همین رو می‌خواستم بگم!
دست‌های صنم مشت شدند و نامحسوس روی دسته‌ی چوبی صندلی کوبیده شدند. پس فیلمی که برایش ایمیل شده بود را از کجا آورده بود؟ نگاه سوالی‌اش را به سروان موسوی دوخت و او نیز منظورش را در هوا گرفت و سریع مسئله را برایشان باز کرد:
- راستش ما اون فیلم کوتاه که فقط تصویر یک مرد رو که ساعت ۵ وارد ساختمان شده و ۵:۸ دقیقه از اون‌جا بیرون اومده، از فروشگاه روبه‌رویی ساختمان مسکونی به دست آوردیم.
صنم آهی کشید و پشتش را به صندلی‌اش تکیه داد و نگاهی به فیلم انداخت؛ یک مرد که سر تا پا مشکی پوشیده بود و صورتش اصلاً مشخص نبود، این فیلم واقعاً به دردش نمی‌خورد.
سرهنگ عاجز از پیدا نکردن تصویر مشخصی از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

RahaAmini

ارشد بازنشسته + نویسنده برتر
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
24/10/19
ارسالی‌ها
1,777
پسندها
44,823
امتیازها
61,573
مدال‌ها
52
سطح
38
 
  • نویسنده موضوع
  • #50
لبان نازک صنم روی هم فشرده شدند و عسلی‌هایش با کمی تردید به کشوی میزش وصل. لحظه‌ای بعد پوشه‌ی سبز رنگی را با احترام به دست سرهنگ سپرد و در حالی که لپ چپش را از داخل می‌جوید، کمر راست کرد و به سرامیک‌های روشن زیر پایش خیره شد. نگاه متعجب سرهنگ را به خودِ عجیبش دید، اما سخنی به میان نیاورد تا خود سرهنگ به محتوای پوشه واقف شود.
پوشه باز شد و نگاه سرهنگ در همان لحظه‌ی اول به عکس منگنه شده‌ی بالای پرونده افتاد و آه از نهادش برخاست. با ناباوری آخرین برگه‌ی پرونده را نیز مشاهده کرد و غم بر دلش سایه انداخت.
- یعنی می‌خوای بگی...رهام فلاح پسر این پدره؟
صنم بالاخره سرش را بالا گرفت و لپش را از هجمه‌ی دندان‌هایش نجات داد. به آهستگی سر تکان داد و کلمات را شمرده‌شمرده با صدای نازکش بیان کرد:
- بله...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا