- تاریخ ثبتنام
- 24/10/19
- ارسالیها
- 1,777
- پسندها
- 44,823
- امتیازها
- 61,573
- مدالها
- 52
سطح
38
- نویسنده موضوع
- #41
با تصور چنین رسوایی داغانی نُچی کرد و لیوانهای خوشرنگ چای را داخل سینی کوچکی گذاشت. قندان را پر کرد از پولکیهای طلایی خوشرنگ و سینی به دست سمت سروش رفت.
سروش با سگرمههای درهم مشغول چک کردن گوشی موبایل بود، وارد اپ آنتی ویروس شد، با دقت و ریز بینی بالا و پاینش کرد و متعجب و اخمو رهام را مخاطب قرار داد و گفت:
- گوشیت که چیزی رو نشون نمیده! اما بهتره ببرمش پیش یکی از دوستهام کارش حرف نداره شاید اون بدونه و چیزی پیدا کنه.
رهام هومی گفت و روبهرویش روی مبل نشست و سینی را روی میز گذاشت، خیره به سروش اخمو و جدی چند پولکی را داخل دهانش چپاند و لب زد:
- در عجبم که عمو چرا برای من فرستاده! عجیبتر اینکه چرا این متن پخش شده!
سروش گوشی موبایل را کنارش روی مبل گذاشت و کلافه موهایش را چنگ زد و...
سروش با سگرمههای درهم مشغول چک کردن گوشی موبایل بود، وارد اپ آنتی ویروس شد، با دقت و ریز بینی بالا و پاینش کرد و متعجب و اخمو رهام را مخاطب قرار داد و گفت:
- گوشیت که چیزی رو نشون نمیده! اما بهتره ببرمش پیش یکی از دوستهام کارش حرف نداره شاید اون بدونه و چیزی پیدا کنه.
رهام هومی گفت و روبهرویش روی مبل نشست و سینی را روی میز گذاشت، خیره به سروش اخمو و جدی چند پولکی را داخل دهانش چپاند و لب زد:
- در عجبم که عمو چرا برای من فرستاده! عجیبتر اینکه چرا این متن پخش شده!
سروش گوشی موبایل را کنارش روی مبل گذاشت و کلافه موهایش را چنگ زد و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش