- تاریخ ثبتنام
- 14/2/18
- ارسالیها
- 993
- پسندها
- 4,394
- امتیازها
- 18,373
- مدالها
- 16
سطح
13
- نویسنده موضوع
- #261
- به کمیل میگم که بهت خبر بده.
و بدون کلمهای دیگر به سمت راه پلهها برگشت و از پلهها پایین آمد. از اینکه گیر این زبان نفهم افتاده بودند از دست پسرش عصبانی بود. همانطور که غر میزد زیر لب گفت:
- خدا هیچ آدمی رو گیر این زبون نفهمها نندازه.
و آخرین پله را هم پشت سر گذاشت و به سمت گوشیاش رفت و شماره کمیل را گرفت.
کمیل بعد از دو بوق، با صدای پر انرژیاش جواب داد.
- جان دلم مامان خانم؟!
مهری خانم دستی به روسری کرمی رنگش کشید و جواب داد.
- جون و دلت و زهرمار. میگم آدم قحط بود که تو... .
و تن صدایش را کمی آرام کرد و در حالی که به راه پله نگاه می کرد گفت:
- که تو یه زبون نفهم رو واسه من آوردی؟!
کمیل در حالی که داشت سوئیچ ماشینی که چند دقیقهی پیش خریده بود را تحویل میگرفت...
و بدون کلمهای دیگر به سمت راه پلهها برگشت و از پلهها پایین آمد. از اینکه گیر این زبان نفهم افتاده بودند از دست پسرش عصبانی بود. همانطور که غر میزد زیر لب گفت:
- خدا هیچ آدمی رو گیر این زبون نفهمها نندازه.
و آخرین پله را هم پشت سر گذاشت و به سمت گوشیاش رفت و شماره کمیل را گرفت.
کمیل بعد از دو بوق، با صدای پر انرژیاش جواب داد.
- جان دلم مامان خانم؟!
مهری خانم دستی به روسری کرمی رنگش کشید و جواب داد.
- جون و دلت و زهرمار. میگم آدم قحط بود که تو... .
و تن صدایش را کمی آرام کرد و در حالی که به راه پله نگاه می کرد گفت:
- که تو یه زبون نفهم رو واسه من آوردی؟!
کمیل در حالی که داشت سوئیچ ماشینی که چند دقیقهی پیش خریده بود را تحویل میگرفت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.