- ارسالیها
- 956
- پسندها
- 4,300
- امتیازها
- 18,373
- مدالها
- 16
- نویسنده موضوع
- #111
نگاهش را از کف زمین به کفشهای چرم اصل آریا که تمیز و براق مثل روز گذشته بودند، انداخت و جواب داد:
- س...سلام. مم...ممنونم من... من بهترم!
کمی آب دهانش را به گلوی دردناکش فرستاد که حالا دیگر کمی از درد برندهی دیشب کم شده بود. ادامه داد.
- شما... چطورین؟!
آریا دستش را مدام با کتش سرگرم کرد اما ذهنش پر از تشویش و دانستن و ندانستن بود. پر از سوال، پر از شک، پر از مجهولیت!
همانطور که با کتش و یقهاش درگیر بود با لکنت جواب داد:
- بهترم خیلی ممنون. یعنی... یه نفسی میاد و میره. اومدم که... یه سر بهت بزنم و برم. یعنی... از حال و روزت با خبر بشم و بعدش برم به کارام که... عقب موندن برسم.
ماهزر کمی نیمرخ صورتش را از پشت در بیرون کشاند و بیشتر در معرض...
- س...سلام. مم...ممنونم من... من بهترم!
کمی آب دهانش را به گلوی دردناکش فرستاد که حالا دیگر کمی از درد برندهی دیشب کم شده بود. ادامه داد.
- شما... چطورین؟!
آریا دستش را مدام با کتش سرگرم کرد اما ذهنش پر از تشویش و دانستن و ندانستن بود. پر از سوال، پر از شک، پر از مجهولیت!
همانطور که با کتش و یقهاش درگیر بود با لکنت جواب داد:
- بهترم خیلی ممنون. یعنی... یه نفسی میاد و میره. اومدم که... یه سر بهت بزنم و برم. یعنی... از حال و روزت با خبر بشم و بعدش برم به کارام که... عقب موندن برسم.
ماهزر کمی نیمرخ صورتش را از پشت در بیرون کشاند و بیشتر در معرض...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر