- ارسالیها
- 959
- پسندها
- 4,306
- امتیازها
- 18,373
- مدالها
- 16
- نویسنده موضوع
- #171
آریا از جایش بلند شد تا چای سرد شدهاش را عوض کند. در حالی که پشتش به سهیل بود گفت:
- آره خب اونم هست. میدونی! قرار نیست که تا ابد مخفیش کنم ولی خب... به نظرت... الان تو این شرایط من با ماهزر، توی هتل شما دیده بشم، کمیل چه فکری میکنه پیش خودش؟! نمیگه این دختر کیه؟! از کجا اومده؟! اصلاً چرا اومده؟! چرا یهویی... .
سهیل سرش را با کلافگی مطلق تکان داد و در حالی که حس میکرد عصبی شده است جواب داد.
- ببینم به کمیل چه ربطی داره اصلاً؟! به اون چه که تو با کی قرار داری یا با کی قرار گذاشتی؟! ببین... مهم خودتی و خودت. ب بقیه هیچ ربطی نداره که چیکار میکنی و با کی هستی یا با کی قراره حرف بزنی یا ببینیش. به نظرم بهتره با این فکرهای بیخود، فکرتو درگیر چیزی نکنی. همون بهتر که زودتر بری...
- آره خب اونم هست. میدونی! قرار نیست که تا ابد مخفیش کنم ولی خب... به نظرت... الان تو این شرایط من با ماهزر، توی هتل شما دیده بشم، کمیل چه فکری میکنه پیش خودش؟! نمیگه این دختر کیه؟! از کجا اومده؟! اصلاً چرا اومده؟! چرا یهویی... .
سهیل سرش را با کلافگی مطلق تکان داد و در حالی که حس میکرد عصبی شده است جواب داد.
- ببینم به کمیل چه ربطی داره اصلاً؟! به اون چه که تو با کی قرار داری یا با کی قرار گذاشتی؟! ببین... مهم خودتی و خودت. ب بقیه هیچ ربطی نداره که چیکار میکنی و با کی هستی یا با کی قراره حرف بزنی یا ببینیش. به نظرم بهتره با این فکرهای بیخود، فکرتو درگیر چیزی نکنی. همون بهتر که زودتر بری...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.