- ارسالیها
- 959
- پسندها
- 4,306
- امتیازها
- 18,373
- مدالها
- 16
- نویسنده موضوع
- #181
همانطور که نگاهش به خیابانهای بی سر و ته بود جواب داد.
- ببین سهیل...اگه من اون شب به یوسف نمیگفتم که یکی از گوسفندهای خاتون رو بدزده، هیچ کدوم از این اتفاقها نمیافتاد. تحت تاثیر یه مشت اراجیفی قرار گرفتم که آقاجونم از زمان مرگ مادرم تو مخم فرو کرده بود. من فکر میکردم اگه با نوه خاتون ازدواج کنم، تلافی همهی کارهایی که پدرش در حق ما کرده بود رو پس میگیرم ولی اشتباه کردم. اشتباه کردم بدون اینکه یه تحقیق ریزی بکنم که بفهمم آقاجونم دروغ گفته یا راست گفته، پاشدم جوگیر شدم و...با آبروی اون دختر بازی کردم؛ بگذریم.
نفسی عمیق از عمق جانش کشید. از این که ناخودآگاه داشت به آن شب نحس پرت میشد حس بدی داشت. دوست نداشت دیگر هیچ وقت با آن شب نحس روبه رو شود یا به یادش بیاورد...
- ببین سهیل...اگه من اون شب به یوسف نمیگفتم که یکی از گوسفندهای خاتون رو بدزده، هیچ کدوم از این اتفاقها نمیافتاد. تحت تاثیر یه مشت اراجیفی قرار گرفتم که آقاجونم از زمان مرگ مادرم تو مخم فرو کرده بود. من فکر میکردم اگه با نوه خاتون ازدواج کنم، تلافی همهی کارهایی که پدرش در حق ما کرده بود رو پس میگیرم ولی اشتباه کردم. اشتباه کردم بدون اینکه یه تحقیق ریزی بکنم که بفهمم آقاجونم دروغ گفته یا راست گفته، پاشدم جوگیر شدم و...با آبروی اون دختر بازی کردم؛ بگذریم.
نفسی عمیق از عمق جانش کشید. از این که ناخودآگاه داشت به آن شب نحس پرت میشد حس بدی داشت. دوست نداشت دیگر هیچ وقت با آن شب نحس روبه رو شود یا به یادش بیاورد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر