- ارسالیها
- 955
- پسندها
- 4,297
- امتیازها
- 18,373
- مدالها
- 16
- نویسنده موضوع
- #51
یعقوبخان بعد از مکث کوتاهی دستی به صورتش کشید. سیبلیش را کمی نوازش کرد. انگار که حرفهای مهمتری در ذهنش آمادهی بازگو شدن بودند. با همان حالت نگاهش را به آریا دوخت و گفت:
- این زمین از همه نظر خوبه ولی خب... چون آب نداره؛ این میتونه یه امتیاز از تجاری بودنش کم کنه. پس... به نظر من همون متری ده میلیون؛ بهتر و با صرفهتره. اینطور نیست؟!
آریا نگاهش را روی چشمهای باد مرده یعقوبخان که خدادادی بودند، انداخت و سرش را به نشانه مثبت تکان داد و گفت:
- البته. به نظر منم متری ده میلیون مناسبه. اگه بخوایم که یه حساب دقیقی انجام بدیم به عبارتی هزار متر زمین، اونم متری ده میلیون میشه ده میلیارد تومان. شما... احیاناً مشکلی با این مبلغ ندارید آقاجون؟!
یعقوبخان نگاهی به آریا انداخت...
- این زمین از همه نظر خوبه ولی خب... چون آب نداره؛ این میتونه یه امتیاز از تجاری بودنش کم کنه. پس... به نظر من همون متری ده میلیون؛ بهتر و با صرفهتره. اینطور نیست؟!
آریا نگاهش را روی چشمهای باد مرده یعقوبخان که خدادادی بودند، انداخت و سرش را به نشانه مثبت تکان داد و گفت:
- البته. به نظر منم متری ده میلیون مناسبه. اگه بخوایم که یه حساب دقیقی انجام بدیم به عبارتی هزار متر زمین، اونم متری ده میلیون میشه ده میلیارد تومان. شما... احیاناً مشکلی با این مبلغ ندارید آقاجون؟!
یعقوبخان نگاهی به آریا انداخت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش