- ارسالیها
- 955
- پسندها
- 4,297
- امتیازها
- 18,373
- مدالها
- 16
- نویسنده موضوع
- #61
آریا نگاهش را با اخم از مرد گرفت و پرسید.
- خانم نوبت ما نشد؟!
منشی نگاهش را از لبتاب گرفت و گفت:
-چرا چرا. بفرمایید داخل.
مرد میانسال دوباره نگاهش را به آریا دوخت و آریا هم همانطور که با اخم پشت سر سهیل داشت به سمت اتاق میرفت به او نگاه کرد. خودش هم نفهمید چرا جنس نگاه مرد را دوست نداشت. لحظهی آخر که میخواست وارد اتاق شود، حس کرد آن مرد به او پوزخند زد. شاید هم فقط حس کرده بود اما لبهایش کمی کش آمده بودند که آریا حس کرد پوزخندی بیش نبود. سهیل منتظر آریا ایستاده بود تا در را ببندد. آریا نگاهش را از مرد گرفت و در را بست. اتاق خیلی بزرگی پیش روی آریا بود. طوری که میزکار و مبلها آن طرف اتاق دیده میشدند. فضای اتاق برعکس فضای بیرون روشنتر بود. شاید به دلیل پنجرههای...
- خانم نوبت ما نشد؟!
منشی نگاهش را از لبتاب گرفت و گفت:
-چرا چرا. بفرمایید داخل.
مرد میانسال دوباره نگاهش را به آریا دوخت و آریا هم همانطور که با اخم پشت سر سهیل داشت به سمت اتاق میرفت به او نگاه کرد. خودش هم نفهمید چرا جنس نگاه مرد را دوست نداشت. لحظهی آخر که میخواست وارد اتاق شود، حس کرد آن مرد به او پوزخند زد. شاید هم فقط حس کرده بود اما لبهایش کمی کش آمده بودند که آریا حس کرد پوزخندی بیش نبود. سهیل منتظر آریا ایستاده بود تا در را ببندد. آریا نگاهش را از مرد گرفت و در را بست. اتاق خیلی بزرگی پیش روی آریا بود. طوری که میزکار و مبلها آن طرف اتاق دیده میشدند. فضای اتاق برعکس فضای بیرون روشنتر بود. شاید به دلیل پنجرههای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش