- ارسالیها
- 955
- پسندها
- 4,297
- امتیازها
- 18,373
- مدالها
- 16
- نویسنده موضوع
- #81
کمیل ابروی راستش را به سمت بالا برد و به آریایی که خیره نگاهش میکرد، نگاه کرد و جواب داد.
- منم نگفتم که همین پنجشنبه میزنم زیر همه چیو قضیه رو تمومش میکنم. گفتم باید یه جوری از شرش خلاص شم که کار به عروسی و این چرت و پرتا نرسه. آخه یکی نیست به من بگه احمق! تو زن میخوای چیکار؟! اسکلی چیزی هستی؟! دیوونه شدی؟! زده به سرت؟ تو که هر امکاناتی که میخوای برات فراهمه! بدبخت برو برای خودت خوش بگذرون. حال کن، صفا کن. زن گرفتنت برای چیه دیگه.
سهیل دستهایش را بغل کرد و جواب داد:
- بیا اینم یه بدبختی جدید وسط این همه بدبختی دیگه.
کمیل پاهایش را از تخت آویزان کرد و روبهروی سهیل و آریا، روی تخت نشست. همانطور که حالت متفکرانه به خودش گرفته بود گفت:
- بدبختی جدید؟! اون وقت بدبختی...
- منم نگفتم که همین پنجشنبه میزنم زیر همه چیو قضیه رو تمومش میکنم. گفتم باید یه جوری از شرش خلاص شم که کار به عروسی و این چرت و پرتا نرسه. آخه یکی نیست به من بگه احمق! تو زن میخوای چیکار؟! اسکلی چیزی هستی؟! دیوونه شدی؟! زده به سرت؟ تو که هر امکاناتی که میخوای برات فراهمه! بدبخت برو برای خودت خوش بگذرون. حال کن، صفا کن. زن گرفتنت برای چیه دیگه.
سهیل دستهایش را بغل کرد و جواب داد:
- بیا اینم یه بدبختی جدید وسط این همه بدبختی دیگه.
کمیل پاهایش را از تخت آویزان کرد و روبهروی سهیل و آریا، روی تخت نشست. همانطور که حالت متفکرانه به خودش گرفته بود گفت:
- بدبختی جدید؟! اون وقت بدبختی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر