- ارسالیها
- 558
- پسندها
- 3,970
- امتیازها
- 17,473
- مدالها
- 11
- نویسنده موضوع
- #21
دیر شد. باید هر چه سریعتر خود را به جهنم برسانم. چشمانم را میبندم و جهنم را تصور میکنم وارد ان میشوم. باز هم هوای خفه کننده جهنم را به ریههایم میفرستم و به سمت خانهام میروم. در را میزنم که در کمال تعجب ابلیس درِ خانهام را باز میکند. ابروهایم را بالا می اندازم و میگویم:
- سلام بر شیطان بزرگ.
میخندد و میگوید:
- سلام بر اغواگر جهنم خوش امدی. ولی چرا دیر؟! نمیگویی وقتی از جهنم میروی اینجا را از اب و تاب میاندازی؟
پوزخندی زدم و گفتم:
- شمائیل کجاست؟!
- نترس در خانه تنها نیستم او روی مبل خوابیده. به خانه خودت خوش امدی.
از جلوی در کنار رفت و من داخل شدم، من نمیدانم شیاطین دیگر، چطور ابلیس را تحمل میکنند در این جهنم که هر طرف را مینگری اتش است.
روی مبل مینشینم و ابلیس مقابلم...
- سلام بر شیطان بزرگ.
میخندد و میگوید:
- سلام بر اغواگر جهنم خوش امدی. ولی چرا دیر؟! نمیگویی وقتی از جهنم میروی اینجا را از اب و تاب میاندازی؟
پوزخندی زدم و گفتم:
- شمائیل کجاست؟!
- نترس در خانه تنها نیستم او روی مبل خوابیده. به خانه خودت خوش امدی.
از جلوی در کنار رفت و من داخل شدم، من نمیدانم شیاطین دیگر، چطور ابلیس را تحمل میکنند در این جهنم که هر طرف را مینگری اتش است.
روی مبل مینشینم و ابلیس مقابلم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش