متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

داستان کوتاه در حال تایپ داستان کوتاه شیطان شب | neginjavadi کاربرانجمن یک رمان

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

negin javadi

کاربر فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
558
پسندها
3,970
امتیازها
17,473
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #21
دیر شد. باید هر چه سریع‌تر خود را به جهنم برسانم. چشمانم را می‌بندم و جهنم را تصور می‌کنم وارد ان می‌شوم. باز هم هوای خفه کننده جهنم را به ریه‌هایم می‌فرستم و به سمت خانه‌ام می‌روم. در را می‌زنم که در کمال تعجب ابلیس درِ خانه‌ام را باز می‌کند. ابروهایم را بالا می اندازم و می‌گویم:
- سلام بر شیطان بزرگ.
می‌خندد و می‌گوید:
- سلام بر اغواگر جهنم خوش امدی. ولی چرا دیر؟! نمی‌گویی وقتی از جهنم می‌روی اینجا را از اب و تاب می‌اندازی؟
پوزخندی زدم و گفتم:
- شمائیل کجاست؟!
- نترس در خانه تنها نیستم او روی مبل خوابیده. به خانه خودت خوش امدی.
از جلوی در کنار رفت و من داخل شدم، من نمی‌دانم شیاطین دیگر، چطور ابلیس را تحمل می‌کنند در این جهنم که هر طرف را می‌نگری اتش است.
روی مبل می‌نشینم و ابلیس مقابلم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

negin javadi

کاربر فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
558
پسندها
3,970
امتیازها
17,473
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #22
دو ساعتی گذشت و مطمئن شدم شمائیل به خواب عمیق فرو رفته است.
از میان دست‌هایش به سختی بیرون آمدم و آرام وسایل‌هایم را جمع کرده و پنهان کرده بودم را برداشتم. لباس مشکی رنگم را پوشیدم، در اتاق را آرام باز کردم و از اتاق خارج شدم، حس ترس تمام وجودم را فراگرفته بود.
من از دست ابلیس فرار می‌کردم از دست شیطان، در حالی که خودم گونه‌ای از آنان هستم و هرکار زشتی از من برمی‌اید، شمائیل هم انقدر نقش عاشق پیشه را خوب بازی می‌کند که انگار،که انگار ادم است هه. اینجا در میان اتش و در قلب جهنم، عشق و محبتی وجود ندارد.
در فکر فرو رفته‎ام، پله‎ها را آرام آرام پایین می‎روم؛ چرا راه من به اینجا افتاد؟ چرا قبول کردم حرفای دروغین شمائیل را باورکنم درحالی که یقین داشتم دروغی بیش نیس! و دوست داشتم گول بخورم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

negin javadi

کاربر فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
558
پسندها
3,970
امتیازها
17,473
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #23
در طول زمان رویکرد‌ها نسبت به این موضوع تغییر کرده است؛ ایا لیلیت زنی فمنیست بود؟ ایا تبعیض جنسیتی به معنای فمنیست بودن است؟!
در جامعه کنونی، معنای برابری و یکی بودن زن و مرد دگرگون شده است. دراینجا و دنیای امروزی برابری به برابری آدم اهنی‎ها اشاره دارد. برابری انسان‎هایی که "فردیت" خود را ازدست داده‎اند.
وقتی انسان محدوده دید و نگاهش را به یک چارچوب خاصی محدود کند، خواه ناخواه به دید غرض‌ورزانه منتهی می‎شود. کاری که مکتب‎ها با نوع نگاه من و شما می‎کنند.
باور‎ها و اعتقادات پایه‎های فکری انسان‎ها هستند؛ و همین باورهاست که چارچوب‎ها را برای ما در ذهن ما می‎سازند، که دنیا از فیلتر آن‎ها برایمان تصویر شود و نگاهمان غیر واقع بینانه‎تر خواهدشد. به همین خاطر مراقب باشیم که تخم افکار متعصبانه و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

negin javadi

کاربر فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
558
پسندها
3,970
امتیازها
17,473
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #24
قابیل پس از کشتن برادرش ترس تمام وجودش را گرفت، مبهوت و سرگردان دور خودش می‌چرخید و با خود زمزمه می‌کرد: حال به پدر چه بگویم؟!
آدم وقتی فهمید هابیل به دست قابیل کشته شده نفرین کرد و قابیل هیچ وقت سمت خانواده‌اش نرفت و زندگی جدید و پنهانی برای خود آغاز کرد.گاهی دلتنگ می‌شد ولی از ترس قصاص باز نگشت.
زندگی قابیل توسط لیلیت هر روز بدتر از دیروز می‌شد و او را به هر‌‌گناهی آلوده می‌کرد و هر روز آتش را لعنت می‌فرستاد. روزی لیلیت خود را فرشته الهی معرفی نمود و به دنبال قابیل رفت و به او گفت:
- می‌دانی چرا هدیه برادرت قبول شد و آتش هدیه او را در برگرفت؟ چون او در خفا آتش را می‌پرستید.
از آن پس قابیل به آتش پرستی ترغیب شد و بر آتش سجده کرد. بعدها اولاد قابیل به آتش پرستی آلوده شدند و همان ها حضرت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا