متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان تکه‌ای از ماه | سورینا هوشیار کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Aniros
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 441
  • بازدیدها 18,960
  • کاربران تگ شده هیچ

نظرتون راجع به رمانم چیه؟

  • عالییی

  • متوسط

  • بد


نتایج فقط بعد از شرکت در نظرسنجی قابل رویت است.

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #441
با دستی که روی شانه‌اش نشست از فکر درآمد و سرش را به سمت نارویک کج‌ کرد و در چشمان قهوه‌ای‌اش زل زد، نه ترحمی بود و نه تأسفی، یک درد بود، دردی که حتی چشمانش هم آن را بازگو می‌کرد. زمزمه کرد:
- یاد برادرتون افتادید؟
چشمانش خیس شد؛ اما اشکی نریخت.
- می‌فهمم چه حسی دارید.
صاف نشست و نفس عمیقی کشید و گفت:
- بی‌خیال، اون اتفاق مال خیلی وقته پیشه.
ساترن متعجب لب‌ زد:
- هیچ وقت فکر نمی‌کردم باهاش کنار بیایی.
سری تکان داد:
- نه تا قبل اینکه به سرزمین انسان‌ها برم، موقع برگشتنم خیلی چیزا عوض شد.
ناگهان سر سه‌تایشان به سمت نارویک کج شد، ظاهراً تعجب کرده بود که جلوی نارویک حرفی از سرزمین انسان‌ها زده بود؛ اما نارویک بی‌خیال خیره به نیم رخ او بود. وقتی چشمش به چهره گیج و بهت‌زده آن‌ها افتاد خنده‌ای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #442
- هنوز تو شوکه اهمیت نده!
لحظه‌‌ای با فکر به حرفی که تارین زده بود قلبش لرزید، چشمانش سر خورد و به نارویک که به لیوان روبه‌رویش خیره شده بود نگاه کرد. اینکه بخواهد نارویک را به عنوان همسرش ببیند... . نفس عمیقی کشید و رو از او گرفت، ساترن و گرالد در شوک بودند و حرفی نمی‌زدند؛ اما انگار برای تارین موضوعی به شدت پیش پا افتاده بود!
جرعه‌ای از نوشیدنی‌اش را نوشید و دستی در موهای فِرَش فرو کرد و رو به او گفت:
- فکر نمی‌کردم دیگه جادوگرا به اینجا برگردن... .
در ادامه منتظر پاسخی از او نماند و درحالی‌که نارویک را مخاطب قرار می‌داد پرسید:
- از کدوم دسته از جادوگرایی؟!
نارویک سر بلند کرد و بعد از مکث کوتاهی پاسخ داد:
- جادوگران ماه.
تارین درحالی‌که سری تکان می‌داد موشکوفانه گفت:
- اما شباهت چندانی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا