متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان تکه‌ای از ماه | سورینا هوشیار کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Aniros
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 441
  • بازدیدها 18,961
  • کاربران تگ شده هیچ

نظرتون راجع به رمانم چیه؟

  • عالییی

  • متوسط

  • بد


نتایج فقط بعد از شرکت در نظرسنجی قابل رویت است.

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #431
با رفتن آیکان نفس راحتی کشید و دست روی صورتی که از خجالت و هیجان گُر گرفته بود گذاشت، احساسات انسان‌ها برایش غیرقابل کنترل بود و نمی‌توانست با آن کنار بیاید.
به سمت میزش رفت و کشوی زیرینش را کشید، کیفش را درآورد و از بین وسایلش دنبال شیشه‌ای گشت.
دست‌هایش لرزش خفیفی داشت و پاهایش بر اثر مدت زیادی که بی‌تحرک مانده بود ذوق‌ذوق می‌کرد، شیشه کوچک و گرد مانندی را که محتویات قرمز رنگ درونش نشان از اتمام آن می‌داد درآورد و نگاهی به آن انداخت.
لبش را گزید، این معجون باعث می‌شد احساسات انسان‌ها را پیدا کند و از ماهیت اصلی‌اش که جادوگر بود دور شود و تا وقتی این معجون را می‌خورد انسانی بیش نبود!
سری بلند کرد و در آینه نگاهی به خودش انداخت، صحنه چند دقیقه پیش که وقتی چشم از هم گشود در میلی‌متریه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #432
دیوارها تماماً گچ‌کاری شده بود و مانند بقیه قسمت‌ها طلایی رنگ شده بود، برایش عجیب بود، این اولین اتاقی بود که از نظرش زیبا و در عین حال باشکوه به نظر می‌رسید. نفس عمیقی کشید و چشمی در اتاق چرخاند، از وقتی وارد اتاق شده بود احساس عجیبی داشت!
نگاهش روی کمد لباس‌هایش ثابت شد، ناخودآگاه به آن سمت قدم برداشت. درهای کمد را باز کرد، دهانش از آن همه لباس مجلل باز ماند. با دستش یکی‌یکی لباس‌ها را کنار می‌زد و با اینکه به دنبال چیز دیگری بود؛ اما نمی‌توانست کنجکاوی‌اش را پنهان کند. پس شاهزاده جوان با چه لباسی استراحت می‌کرد؟
اخمانش در هم کشیده شد، او که همیشه لباس مجلل نمی‌پوشید! پس دیگر لباس‌هایش کجا بود؟!
با همین حس خم شد و کشو‌ی زیر کمد را کشید که با شلوارهای یک دست مشکی‌اش روبه‌رو شد، ابرویش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #433
برای دیدن چیزی که انتظارش را می‌کشید تردید داشت؛ اما به شدت کنجکاو بود که بداند شاهزاده چه چیزی را مخفی می‌کند!
چوب دستی‌اش را در آستینش فرو کرد و به آرامی به سمت آن رفت، پارچه حریر سفید را در دست گرفت و با یک حرکت آن را کشید.
با افتادن پارچه تابلویی که تصویری از آیکان بود نمایان شد، اولین چیزی که او را متعجب کرد لبان خندان او بود، حتی چشم‌هایش هم به او می‌خندید!
روی صندلی‌ای نشسته بود و دستش را به زیر چانه‌اش زده بود، ردیف دندان‌های سفیدش با پوست رنگ پریده‌اش هم‌خوانی داشت و او را عجیب‌تر از همیشه نشان می‌داد. تیرگی موهایش با مژه‌های بلندش که چشمان شب‌گونش را قاب گرفته بود زیبایی خدا دادی‌اش را به رخ می‌کشید.
تا به حال او را این‌چنین شاد ندیده بود،‌ چشمش به نگاه گرم و آشنای او افتاد و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #434
روی صندلی نشست و موهایش را شانه زد و آن را یک طرف روی شانه‌اش ریخت و ربان طلایی رنگی به دور موهایش پیچید، لبخند شیطانی‌ای به لب زد و درحالی‌که خیره به خود نگاه می‌کرد چشمش روی جای خالی سنجاقی که در اتاق آیکان جا گذاشته بود افتاد و محکم به پیشانی‌اش کوبید. آنقدر محو تماشای او شده بود که حواسش پی برداشتن سنجاق نبود!
حرصی عطر همیشگی‌اش را از روی میز برداشت به گریبانش زد و از اتاق خارج شد، دندان‌هایش را روی هم سابید، به هر قیمتی هم که شده باید آن گردنبند ماه نشان را پیدا می‌کرد... .

(آیکان)
با رفتن خدمه طولی نکشید که سر و کله آن‌ها پیدا شد، هر کدامشان با لبخند گشادی به او خیره بودند. یقه لباسش را مرتب کرد و با اخم ساختگی‌ای گفت:
- می‌بینم باز نیشاتون بازه!
ساترِن با ابرویی که بالا انداخت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #435
اولین بار بود این رنگ خاص را در اندام بی‌نقص این عروسک شیشه‌ای می‌دید، از کمر باریکش رد شد و به شانه‌های نحیفش رسید و روی صورت سفیدش مکثی کرد، لرزی به تنش افتاد و بزاق دهانش را پایین فرستاد و با زبانی که روی لبان خشک شده‌اش کشید سری برایش تکان داد و چشم از آن مخلوق زیبا گرفت!
نارویک با قدم‌های آرام به سمت میز رفت و به دوستانش سلام داد و نشست، با نفس عمیقی به سمت میز رفت و صندلی را عقب کشید. چشمان گرالد و ساترن و تارین با ناباوری و هیجان خاصی به هم رنگی لباس‌های آن‌ها خیره بودند و او بی‌اهمیت روی صندلی جای گرفت و به آنان خیره شد، وقتی فهمید هیچ کدامشان قصد شروع کننده‌ی بحث را ندارند رو به نارویک با دست اشاره‌ای به میز کرد.
- می‌تونید شروع کنید!
نگاه نارویک رنگ گیجی و حیرت گرفت، بی‌خیال...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #436
تارین جفت پا وسط حرفش پرید:
- خلوت ما با شما بهم نمی‌خوره دوشیزه نگران نباشید.
بی‌حرف مبهوت به حرف‌هایی که بین آن‌ها رد و بدل می‌شد بود، نارویک با این حرف تارین لبخندی زد که ساترن بشکنی زد و گفت:
- خیلی خب، بریم!
از بهت درآمد و با چشمانی گرد گفت:
- الان؟!
گرالد و تارین از جا بلند شدند و باهم سری تکان دادند؛ اما نارویک هنوز منتظر تأییدی از او بود. نفس عمیقی کشید و دستانش را روی میز گذاشت و بلند شد، با بلند شدنش نارویک هم بلند شد. باهم به سمت محوطه جلویی قصر رفتند، ساترن نگاهش به دور و بر انداخت و گفت:
- هوا خیلی خوبه، به نظرم با اسب بریم!
پشت سرش سریع تارین و گرالد هم حرفش را تأیید کردند و تا خواست حرفی بزند گرالد دستور داد اسب‌ها را بیاورند، شقیقه‌هایش را فشار داد و دستانش را در جیب...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #437
چرا هر کاری می‌کرد از او دور بماند باز به هر طریقی بیشترین نزدیکی را به او پیدا می‌کرد، هر چند با بودن سه شیطان پلید او هیچ وقت از نارویک دور نمی‌ماند.
از فکر این‌ها درآمد و حواسش را به اطرافش داد که متوجه شد تارین و گرالد و ساترن کمی عقب‌تر از آن‌ها می‌آیند، دیگر از رفتار‌های آن‌ها به تنگ آمده بود و نمی‌توانست جلوی نارویک چیزی بگوید، با فکر نارویک چشمانش آرام پایین آمد و به او که ساکت نشسته بود و سعی می‌کرد با تکان خوردن اسب بدنش با او برخورد نکند نگاه کرد.
خم شد و سرش را پایین آورد و کنار گوشش زمزمه کرد:
- زنده‌اید بانو؟
نارویک که انتظار صحبتی از جانب او را نداشت یکه خورد و با لرزی که در تنش افتاد فهمید ترسیده است؛ اما با این حال لبخندی کنج لبش نشست و درحالی‌که در جایش جا‌به‌جا می‌شد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #438
جا خورد و خواست پا به فرار بگذارد که با دیدن چهره خندان برادرش ناسزایی نثارش کرد.
- این چه وضع اومدنه؟
صدای آهسته و طلبکارش خنده‌ او را بیشتر کرد، ابرویی بالا انداخت و با لحنی مسخره گفت:
- چیه، نکنه مزاحم دید زدنت شدم؟
با آرنج به پهلویش کوبید و خودش را به نفهمیدن زد.
- کدوم دید زدن، منظورت چیه؟
دو تیله مشکی رنگ لجباز برادرش سمت دختر باغبان که در آن روز تابستانی موهای طلایی‌ رنگش را آزاد گذاشته بود و لباسی سفید و کوتاه به تن کرده بود و با وسواس و عشقی که در نگاهش موج می‌زد مشغول رسیدگی به گل‌ها بود کشیده شد، دخترک فارق از دنیایی که دو شاهزاده او را زیر نظر داشتند با آن صدای آهنگین برای خود آواز می‌خواند و با بیلچه کوچکش خاک‌ها را کنار می‌زد. برادرش گوشش را گرفت و گفت:
- حالا بی‌خبر از من...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #439
وقتی به شهر رسیدند آرام دستش را از دور کمر نارویک آزاد کرد که سه شیطان پلید کنارش قرار گرفتند؛ اما هر کدامشان سعی می‌کردند هر جایی را به غیر از چهره آیکان نگاه کنند.
سری به نشانه تأسف تکان داد، انگار دوستانش بیشتر مشتاق بودن او با نارویک بودند! اسب را نگه داشت و پایین آمد، افسار اسب را گرفت و قدم‌زنان جلو رفت.
تارین و گرالد و ساترن هم به تبعیت از او پایین آمدند و با او هم قدم شدند، هر چه جلوتر می‌رفتند مردمان بیشتری را می‌دیدند.
به وضوح برق تعجب را در چشمان مردمش می‌دید، دستش را در جیبش فرو کرد و افسار را به جلو کشید.
- آیکان؟
با صدای گرالد رو به او کرد، درحالی‌که به اطراف نگاه می‌کرد گفت:
- به نظرم الان که خودت اومدی بهتره یه نگاهی به قسمت‌هایی از شهر که نیاز به بازسازی داره بندازی... ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #440
با ورودش همه سر‌ها به سمتش چرخید، لحظه‌ای جا خورد. انتظار این همه توجه را نداشت، تارین بی‌خیال به سمت میزی خالی رفت و صندلی‌اش را کشید و رویش نشست، پشت تارین قدم برداشت و کنارش جای گرفت. ساترن به سمت میز اشاره کرد و رو به نارویک لب ‌زد:
- بفرمایید دوشیزه.
نارویک با طمأنینه دامنش را بالا زد و تشکر زیر لبی‌ای کرد و صندلی کنارش را کشید، تعجبی نکرد که پیش او نشسته. آرنج‌هایش را روی میز گذاشت و به جلو خم شد، ساترن نگاه گذرایی به دور و اطراف انداخت و در‌حالی‌که به صندلی تیکه می‌زد گفت:
- فک نکنم قیافتو یادشون بیاد، انگار یه موجود ناشناخته‌ای بینشون.
خنده‌اش گرفت، حق با او بود. زنی با لباسی بلند به رنگ آبی در‌حالی‌که موهای طلایی بلندش را پشت گوش می‌فرستاد با سینی‌ای که لیوان‌های نوشیدنی درش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا