متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان تکه‌ای از ماه | سورینا هوشیار کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Aniros
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 441
  • بازدیدها 18,981
  • کاربران تگ شده هیچ

نظرتون راجع به رمانم چیه؟

  • عالییی

  • متوسط

  • بد


نتایج فقط بعد از شرکت در نظرسنجی قابل رویت است.

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #421
تعجبش را پشت خشمش پنهان کرد و گفت:
- بگو تا بدونم، بگو تا بدونم چرا این‌طور باهام رفتار می‌کنی؟ دلیل این کارات چیه، چرا ازم محافظت می‌کنی، چرا هر موقع به کسی احتیاج دارم تو هستی؛ اما الان مثل یه ببر وحشی غرش می‌کنی؟!
نفس‌نفس می‌زد و گلویش از داد و هوارهای بی‌پایانش می‌سوخت، می‌دانست دیگر این حنجره به دردش نمی‌خورد.
دستش را از چنگال او آزاد کرد و گردنبندش را از زیر لباسش بیرون آورد و با یک حرکت از گردنش جدا کرد که باعث شد قفلش شکسته شود، او را جلوی چشمان به خون نشسته‌اش گرفت و اضافه کرد:
- اگه مشکل تو با این گردنبنده بیا...از وقتی اینو داشتم زندگیم عوض شد... .
گردنبند را به سینه‌اش کوبید.
- مال تو، من دیگه نمی‌خوامش... .
آیهان دستش را کنار زد و فریاد کشید:
- مشکل اون نیست، مشکل تویی!
تک...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #422
- اعلاحضرت خواهش می‌کنم، اون تقصیری نداره... .
حال نوبت میا بود که توسط آیهان با فریاد خطاب شود.
- تو می‌دونستی، می‌دونستی این لعنتی خودشه و هیچی نگفتی، حتی الانم طرف اونو می‌گیری... .
میا زانو زد و سرش را پایین گرفت و گریست، آیهان مشت دیگری به در کوبید.
- روزبه‌روز از دست دادن امیدمو دیدی و دم نزدی، دیدی چطور دنبالشم و چیزی نگفتی.
میا بی‌حرف می‌گریست، مدتی خیره به او نگاه کرد و با دستانی مشت شده مستقیم به سمتش چرخید که باعث شد نفسش از نگاه خیره‌اش بند بیاید، انگشت اشاره‌اش تهدیدوارانه جلوی چشمان ترسیده‌اش بالا و پایین شد و صدایی که برایش خط و نشان می‌کشید به گوشش رسید.
- وای به حالت اگه بفهمم دلیل فرارت از ویتارِن چی بوده، اون موقع‌ست که دوتامونو با هم می‌کشم... .
مثل باد از کنارش گذشت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #423
این را گفت و کمکش کرد تا بلند شود، سرش پایین بود و دنبال میا و چند خدمه که پشت سرش می‌آمدند قدم برداشت. انقدر در فکرهای بیهوده غرق بود که نفهمید کی وارد حمام شد، میا به سمتش برگشت و گفت:
- فکر کنم آب گرم حالتون رو عوض کنه... .
بی‌حرف لباسش را درآورد، قدم برداشت و از پله‌های حوضی که رویش به دلیل گرمی آب بخار جمع شده بود پایین رفت.
انگشتان پایش در اثر دویدن و مدت زیادی که در چکمه‌هایش بود تاوَل زده بود و وقتی پایش آب گرم را لمس کرد سوزش خفیفی اخمانش را در هم کشید، از پله‌ها پایین می‌رفت و خودش را به دست آب سپرد تا ناراحتی‌اش را همراه خود بشوید.
چشمانش را بست و سرش را زیر آب فرو کرد... .
(آیکان)

دروازه باز شد و محکم از پشت روی زمین افتاد، دردی که بر اثر زمین خوردنش در بدنش به گردنش درآمد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #424
با پایش به میز کوبید، هر چیزی که جلوی دستش بود را برمی‌داشت و به در و دیوار می‌کوبید و با خودش حرف می‌زد:
- ازت متـنفـررم... .
صدای کوبش در بیشتر شد و کسی نامش را فریاد زد:
- آیکاان، درو باز کن خواهش می‌کنم... .
عصبانیتش دوچندان شد، لیوان روی میز را برداشت و با دندان قروچه‌ای به دیوار کوبیدش.
- ای کاش هیچ‌وقت نمی‌فهمیدم زنده‌ای... .
پارچ آب را برداشت و با قدرت بالای سرش برد و با یک حرکت روی زمین انداختش.
- چرا این کارو کردی، برای چی این کارو با من کردی؟
به ملحفه‌های روی تخت چنگ زد و هر کدامشان را به طرفی پرت کرد تا خشمش را این‌گونه کنترل کند، بالشتی را برداشت و با دادی که حنجره‌اش را سوزاند از وسط روکش بالشت را پاره کرد.
پرهای بالشت به هوا رفت و روی موها و بدنش ریخت، دندانش را روی هم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #425
- هیچی درست نمی‌شه، هیچی مثل قبل نمی‌شه. حال الان من به خاطر اونه تارین من به خاطر اون به این روز افتادم... .
ساترن از شوک درآمد و درحالی‌که گونه‌اش از اشک خیس می‌شد به طرفش آمد و جلویش زانو زد و گفت:
- آیکان آروم باش بگو چی شده؟
خم شد و صدای گریه‌اش تنها موسیقی‌ غم‌انگیزی بود که فضای متشنج آن‌جا را به هم می‌زد.
- نمی‌تونم، دیگه یادم نمیاد آروم بودن چطوریه، یادم نمیاد آیکان قبلی چطور آر‌وم می‌شد، یادم نمیاد من همه چیزو فراموش کردم... .
گِرالد کنارش نشست، موهای طلایی و بلندش را پشت گوش فرستاد و اجازه داد بغض مردانه‌اش بشکند و پای این دوست دیرینه‌اش گریه کند. دستی به شانه‌اش زد و با صدایی که اندکی حالش را بهتر کرد گفت:
- ما کنارتیم، با هم از پسش برمی‌آیم.
تنها دل گرمی‌اش بودن این سه مرد در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #426
از ته دل به روی سه تایشان لبخندی زد که یک آن تارین با ابرو اشاره‌ای به مادرش کرد و نامحسوس گفت:
- به خاطر کنار اومدن با خودت و قدرتت خواستی یکم خلوت کنی و در تمام این مدت خودتو تو اتاق حبس کردی!
چشمانش گشاد شد و لحظه‌ای متوجه حرف بی‌ربط او نشد؛ اما با نگاه به مادرش تازه متوجه توضیح او شد و با سری که تکان داد به او فهماند قضیه را گرفته. پس در نبودش توضیحی که به مادرش داده بودند این بود؟
مدتی برای کنار آمدن با قدرتش خودش را در اتاق حبس کرده بود؟!
دستش را درون موهایش فرو کرد و نیشخندی زد و با صدای مسخره‌ای گفت:
- چقدر بهونه خلاقانه‌ای بود... .
سرش را بلند کرد و نگاهی به چهره‌های متعجب‌شان انداخت و گفت:
- چقدر به این موضوع فکر کردین که به این نتیجه رسیدین؟
لبشان به خنده باز شد و چندین ناسزا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #427
نمی‌داند لحن صدایش چگونه بود که رامونا را برای بازگو کردن حرفش به تردید انداخت و درحالی‌که زبانش بند آمده بود گفت:
- نمی‌دونم الان موقعیت‌ش هست یا نه؛ ولی... .
چشمان منتظرش بی‌قرار به دهان او دوخته شده بود و احتمال هر واقعه ناگوار دیگری را می‌داد، استرس ماننده خوره‌ای به جانش افتاد و باعث شد با پایش روی زمین ضرب بگیرد تا حدأکثر حواسش کمی از او پرت شود.
مدت زجرآوری گذشت تا رامونا دهان باز کرد و با صدایی که به گوشش رسید چشمانش گرد شد و عرق سردی روی پیشانی‌اش نشست.
- راستش یه اتفاقی برای نارویک افتاده... چطور بگم؟
بلأخره چشم از در و دیوار که آن لحظه از نظرش جذاب‌ترین چیز برای مادرش بود تا به چشمان بهت‌زده او نگاه نکند گرفت و به دوتیله آبی او زل زد و اضافه کرد:
- انگار به خواب عمیقی فرو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #428
با دیدن چهره‌اش بی‌اختیار نفسش بند آمد و حرفش نیمه تمام ماند، بی‌حرف مجذوب چهره‌اش بود. دروغ بود اگر می‌گفت تا به حال دختری زیباتر از او دیده و اغراق بود اگر می‌گفت او زیبا‌ترین دختری‌ست که تحت تأثیرش قرار می‌گرفت!
آن موهای قهوه‌ای که صورتش را نرم قاب گرفته بود و پوستی گندمی که بسیار با مویش ترکیب عجیبی را به جا می‌گذاشت و آن مژه‌های مشکی و فِر خورده و آن بینی قلمی که انتهایش کمی گوشتی می‌شد با لبانی... .
چشمش تکان نخورد و همان‌جا ثابت ماند، حس کرد نیرویی از درون دخترک او را به سمت خود می‌کشد و نمی‌تواند در برابرش بی‌تفاوت باشد.
شنیده بود جادوگران زیبایی نفس‌گیری دارند؛ ولی تا به حال چنین مجسمه تراش خورده نایابی که ظرافتش او را به وجد می‌آورد ندیده بود. زانویش را روی تخت گذاشت و با خم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #429
- تو کی برگشتی؟ برای چی اومدی تو اتاق من، داشتی چه کار می‌کردی، چرا انقدر به من نزدیک بودی؟!
لحظه‌ای صدایش قطع شد و باعث شد نفس راحتی بکشد و آرام شود؛ اما با اوج گرفتن صدایش و تکرار کاری که قرار نبود انجام دهد چشمانش را گرد کرد.
- هیـن، نکنه باز می‌خواستی اون کارو که داخل کالسکه کردی رو تکرار کنی؟!
با چشمانی قرمز و فکی منقبض به او چشم دوخت که نفس دخترک بند آمد و خودش را عقب کشید، از ترسش خوشش آمد و برای دست به سر کردنش خودش را جلو کشید و با لبخندی شیطانی و صدایی دورگه که سعی در بیشتر ترساندن او داشت گفت:
- دهنتو می‌بندی، (نگاهش را روی دهانش کشید) یا همون طور که فکر می‌کنی خودم ببندمش؟
نارویک عقب‌تر رفت و لبش را گزید، از حالت شیطانی‌اش درآمد و با ظاهری مغرور و پوزخندی از جنس تمسخر ادامه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #430
وارد حمام شد، لباسش را از تنش درآورد و پا درون حوضی که اکنون کمی گرم شده بود گذاشت. به دیواره‌ی حوض تکیه داد و سرش را روی سنگ سرد آن گذاشت و به بخاری که کم‌کم در حال ایجاد شدن بود نگریست، لبش را گزید. این سکوت بیش از اندازه برایش زجرآور بود، دیگر این سکوت دیرینه را نمی‌خواست. به نقطه‌ی نامعلومی خیره شد، سوال‌هایی پی‌در‌پی در سرش می‌چرخید و او را گیج‌تر می‌کرد.
با دست محکم روی آب کوبید که باعث شد صدایش در فضای خالی حمام بپیچد، دستی به کمر زد و با دندان قروچه‌ای گفت:
- آخه چطور ممکنه؟
گِرِهی بین ابروانش به وجود آمد.
- چطور بعد از گذشت دو سال انقدر بزرگ شده؟!
سرش را به زیر آب فرو برد، وقتی نفسش دیگر برای بیشتر ماندن در آب یاری‌اش نکرد سر از آب درآورد و نفس عمیقی کشید. بیشتر آنجا نماند و از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Aniros

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا