- ارسالیها
- 478
- پسندها
- 7,199
- امتیازها
- 21,583
- مدالها
- 13
- نویسنده موضوع
- #421
تعجبش را پشت خشمش پنهان کرد و گفت:
- بگو تا بدونم، بگو تا بدونم چرا اینطور باهام رفتار میکنی؟ دلیل این کارات چیه، چرا ازم محافظت میکنی، چرا هر موقع به کسی احتیاج دارم تو هستی؛ اما الان مثل یه ببر وحشی غرش میکنی؟!
نفسنفس میزد و گلویش از داد و هوارهای بیپایانش میسوخت، میدانست دیگر این حنجره به دردش نمیخورد.
دستش را از چنگال او آزاد کرد و گردنبندش را از زیر لباسش بیرون آورد و با یک حرکت از گردنش جدا کرد که باعث شد قفلش شکسته شود، او را جلوی چشمان به خون نشستهاش گرفت و اضافه کرد:
- اگه مشکل تو با این گردنبنده بیا...از وقتی اینو داشتم زندگیم عوض شد... .
گردنبند را به سینهاش کوبید.
- مال تو، من دیگه نمیخوامش... .
آیهان دستش را کنار زد و فریاد کشید:
- مشکل اون نیست، مشکل تویی!
تک...
- بگو تا بدونم، بگو تا بدونم چرا اینطور باهام رفتار میکنی؟ دلیل این کارات چیه، چرا ازم محافظت میکنی، چرا هر موقع به کسی احتیاج دارم تو هستی؛ اما الان مثل یه ببر وحشی غرش میکنی؟!
نفسنفس میزد و گلویش از داد و هوارهای بیپایانش میسوخت، میدانست دیگر این حنجره به دردش نمیخورد.
دستش را از چنگال او آزاد کرد و گردنبندش را از زیر لباسش بیرون آورد و با یک حرکت از گردنش جدا کرد که باعث شد قفلش شکسته شود، او را جلوی چشمان به خون نشستهاش گرفت و اضافه کرد:
- اگه مشکل تو با این گردنبنده بیا...از وقتی اینو داشتم زندگیم عوض شد... .
گردنبند را به سینهاش کوبید.
- مال تو، من دیگه نمیخوامش... .
آیهان دستش را کنار زد و فریاد کشید:
- مشکل اون نیست، مشکل تویی!
تک...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر