متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

داستان کوتاه در حال تایپ داستان کوتاه تنها در من | زهرا.و کاربر انجمن یک‌ رمان

  • نویسنده موضوع shahzade
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 26
  • بازدیدها 1,605
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

shahzade

گوینده آزمایشی
سطح
5
 
ارسالی‌ها
103
پسندها
513
امتیازها
2,753
مدال‌ها
5
سن
25
  • نویسنده موضوع
  • #11
اولین بار که پدرم دست روم بلند کرد 11سالم بود و هیچ وقت فراموش نمی‌کنم کاش خدا هم اون ظلم و فراموش نکنه.
خونه‌ی مادر صوره خانم بودیم طبق معمول واسه اینکه باهام مهربون باشه و خوش‌رو می خواستم خوشحالش کنم چون همیشه بودن من باعث عذابش بود؛ حتی از دیدنمم عذاب می کشید.
خواستم خوبی کنم به جای اون من محبت کنم، اون روز خالش و پسر خالش که همسن من بود اومده بودن خونه مامانش.
من و محمد رفتیم حیاط که محمد ترقه بندازه؛ بعد ازش خواستم که همراهم بیاد تا بریم گل فروشی سرچهارراه...چون تا سرچهارراه کمی مسافت زیاد بود.
باهم سوار اتوبوس شدیم و ایستگاه بعدی پیاده شدیم، باهم دیگه به گلفروشی رفتیم و یک دونه گل خریدم و برگشتیم؛ وقتی گل و دادم خیلی خوب و خوشرو ازم تشکر کرد.
خیلی مهربون شده بود فکر می کردم بابت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : shahzade

shahzade

گوینده آزمایشی
سطح
5
 
ارسالی‌ها
103
پسندها
513
امتیازها
2,753
مدال‌ها
5
سن
25
  • نویسنده موضوع
  • #12
من اونجا کتکم و خوردم و به صورت واضح و روشن متوجه شدم از این به بعد باید این چیزا تحمل کنم.
اولش برام سخت بود اما انقدر به خودم قبولوندم که واسه آخرین کتکم که حدود 8ماهی ازش میگذره جیکم نزدم، حتی گفتم اگه خالی میشی بزن منم ترجیح میدم بمیرم تا تو این زندان اسیر باشم...
بقدری آروم بودم اون شب که تعجب و کاملا میشد تو چشماش دید...انقدر زدم که آخرش دست خودش د*ر*د گرفت کشید کنار اونم به این دلیل که خواهر زنش رفته بود تو دانشگاه واسه در آوردن آماره من و استادم گفته بود دخترتون سر به هواست درس و جدی نمیگیره.
وقتی بچه بودم از بابام یه بت ساخته بودم، فکر میکردم بابام قهرمان زندگیم، اصلا فکر میکردم بهتر از بابای من پیدا نمیشه...اما نمیدونستم زندگی بیرحم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : shahzade

shahzade

گوینده آزمایشی
سطح
5
 
ارسالی‌ها
103
پسندها
513
امتیازها
2,753
مدال‌ها
5
سن
25
  • نویسنده موضوع
  • #13
منم اون شب نذر کردم با دل پاک نذر کردم بدونه کینه گفتم یا امام حسین یعنی میشه من به زودی مامانم و ببینم دلم خیلی براش تنگ شده؛ اما واقعا فکر نمیکردم به این سرعت براورده شه اصلا اون اتفاق برام مثل یک معجزه بوده و هست، هیچ وقت اون معجزه رو فراموش نمیکنم.
اون شب گذشت فردا صبح من رفتم مدرسه یکی از دوستام اسمش کیمیا بود سر دسته‌ی گروه پنج نفرمون بود.
شده بودیم و اون داشت واسمون موضوعی رو تعریف میکرد که من و خیلی ترسوند بابت دعای شب قبلم، کیمیا:
- بچه ها میدونستین یه دختره مامان باباش از هم جدا شدن مامانه واسه اینکه از بابای دختره پول بگیره دختر خودش و دزدیده.
این داستان و که تعریف کرد من و خیلی ترسوند.
اما خب فکرشم نمیکردم امام حسین قراره حاجتم و به این سرعت بده بنابراین تمام تلاشم و کردم این...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : shahzade

shahzade

گوینده آزمایشی
سطح
5
 
ارسالی‌ها
103
پسندها
513
امتیازها
2,753
مدال‌ها
5
سن
25
  • نویسنده موضوع
  • #14
مثلا یه بار بابام یه مقدار از پولش کم بود و به دختر خودش تهمت دزدی زد، منم هرچی قسم آیه پیغمبر؛ حتی جونه خودش که از همه‌ی برام عزیزتره رو خوردم بازم باور نکرد.
اون شب محرم بودو قصد داشتیم بریم حسینیه روضه‌ی مادربزرگم قبل رفتن انقدر بابت تهمته ناروایی که خورده بودم گریه کردم که چشمام پف کرده بود.
جلوی در خونه که رسیدم خواستم از در برم بیرون رو بهش گفتم:

به همین امام حسینی که امشب میخوام برم تو روضه‌اش میسپرم که تا امشب پولت پیدا بشه و بفهمی کاره من نیست و تهمتتون برداشته بشه از روم همین؛ حتی نفرینتونم نمیکنم چون من مثل شماها بی‌رحم نیستم که به کسی ظلم کنم ناراحتی کسی رو بخوام خداحافظ.
اونشب تا جایی جا داشت یه گوشه‌ی حسینیه زار زدم گریه کردم امام حسین و به مادرشون قسم دادم و گفتم ابرومو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : shahzade

shahzade

گوینده آزمایشی
سطح
5
 
ارسالی‌ها
103
پسندها
513
امتیازها
2,753
مدال‌ها
5
سن
25
  • نویسنده موضوع
  • #15
برام جای بحث داشت همیشه حتی رشته‌ای که سر راه زندگیم گذاشت رشته‌ایه که با آدم‌هایی که دردهای کودکیشون عقده‌هایی که از کودکیشون به جا مونده و باعث بیماری‌های روانیشون شده.
زمان گذشت تا زمان نوجوونی من تو دوران دبیرستان.
فکر میکنم دوم دبیرستان بودم که اون اشتباه و کردم. یادمه اون زمان دوستای زیادی داشتم اما بینشون مهسا باهمه برام فرق، ما از اول راهنمایی همو میشناختیم البته اینم بگم که دوستیمون سر یه دعوای کلکلی شروع شد اما الان 12ساله که باهاش در ارتباطم و صمیمی‌‌ترین دوستم به حساب میاد.
(خب کلکلی که باهم داشتیم سر دختری به نام مهلا بود که میخواستیم هرکدوممون به نوبه خودمون باهاش صمیمی بشیم حتی کلی دله همو شکستیم اما من پشیمون چون اگه از آینده خبر دار میشدم هیچ وقت دلشو نمی‌شکستم و این...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : shahzade

shahzade

گوینده آزمایشی
سطح
5
 
ارسالی‌ها
103
پسندها
513
امتیازها
2,753
مدال‌ها
5
سن
25
  • نویسنده موضوع
  • #16
ما مثل شما وضع مالی خوبی نداریم شاید اصلا نزارن ساله دیگه درس بخونم.
آرزو وقتی از زندگی با آدمایی که نمی‌خواستنش صحبت می‌کرد من با تمام وجودم درکش می‌کردم. وقتی حرف‌های ارزو رو شنیدم بابت ترک شدنش از طرف مادر و پدرش و اجبارش به زندگی با مادربزرگ مادریش درحالی اونو نمیخوان خیلی واسم دردناک بود و کلی براش غصه خوردم و باخودم گفتم هرطور شده کمکش میکنم. بنابراین او رو به قصر پُر غصه‌ای که پدرم برام ساخته بود دعوت کردم تا شاید پدرم با دیدنش بتونه کمکی بهش بکنه.
آرزو وقتی خونمون رو دید، وقتی اتاقم و دید با هیجان بهم گفت:
- شما که این همه پولدارین حتماً خیلی خوشبختین.
و من با خودم فکر کردم چه خوشبختی تاحالا تونستم از تخت یک و نیم نفرم بگیرم جزء اشکایی که تا صبح روی این تخت روانه بالشتم کردم به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : shahzade

shahzade

گوینده آزمایشی
سطح
5
 
ارسالی‌ها
103
پسندها
513
امتیازها
2,753
مدال‌ها
5
سن
25
  • نویسنده موضوع
  • #17
و واقعاً عمق وجودم دلم نمی‌خواست کسی رو تو زندگیم بیارم.
ولی خب آوردم و مقصرم خودم بودم بازم میگم این من بودم که انتخاب کردم این اشتباه بکنم تنها تقصیر آرزو بیان این موضوع بود. این من بودم که نباید اعتمادم توی اون شرایط حساس به خطر مینداختم.
هرطور شد با کمک یکی از دوستام یه گوشی معمولی جور کردم تا بتونم با امیرعلی در ارتباط باشم.
به آرزو گفتم اسم واقعیم و نگو بهش بگو اسمم مهشید.
. این طوری شد که اولین دوستی من شروع شد اما خیلی کوتاه بود فقط 3روز(خنده داره نه؟ خودمم که الان بهش فکر می کنم خندم می‌گیره اینکه چقدر افکارم بچگانه احمقانه بوده اینکه عاشق کسی بودم که تو این همه مدت فامیلی سر جمع سلام کردنمون اندازه انگشتای دستمم نمیشه. فکر که می کنم می بینم واقعاً خنده داره اینکه حتی اون دلش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : shahzade

shahzade

گوینده آزمایشی
سطح
5
 
ارسالی‌ها
103
پسندها
513
امتیازها
2,753
مدال‌ها
5
سن
25
  • نویسنده موضوع
  • #18
طرف کلی فازه شکست عشقی برداشت پیاماش هی غمگین تر شدن. (و من واقعاً هیچ حسی نداشتم یعنی میگن خیلیا تو مجازی عاشق میشن تلفنی عاشق میشن، اگه واقعاً همچین حسی، من هیچ وقت بدونه اینکه طرفم و ببینم جذبش نشدم)
فردای اون روز تعطیل بود. و من مجبور بودم تا پس فردا قاییمش کنم گوشی رو؛ تا بتونم شنبه پسش بدم.
صبح از خواب بیدار شدم، مهمونی مادرجونم دعوت بودیم من باید حاضر میشدم بنابراین هم واسه سرحال شدنم هم حاضر شدنم رفتم دوش بگیرم.
چند وقت قبلش دختر عمم یه فلش بهم داده بود که توش رمان جدید بود و من باید اونارو می‌ریختم تو لپ‌تابم و بهش بر می‌گردوندم فلش رو.
منم خیلی حماقتانه فلشی که هیچی توش نداشت که بخواد مشکل باشه رو داخل درز پارگی خرسم،کناره موبایل قاییم کردم.
وقتی از حموم بیرون اومدم دیدم کله...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : shahzade

shahzade

گوینده آزمایشی
سطح
5
 
ارسالی‌ها
103
پسندها
513
امتیازها
2,753
مدال‌ها
5
سن
25
  • نویسنده موضوع
  • #19
به نظرتون چقدر این‌جور آدما می‌تونن نفرت‌انگیز باشن؟ من بارها خودم رو جاش گذاشتم که درکش کنم بارها ازش در برابر بابام دفاع کردم بارها پدرم رو ول کردم و پشت اونو گرفتم چون خواستم طرف حق باشم چون خواستم عادل باشم تمام آدم‌های اطراف من بهم ظلم کردن، اونایی که ظلمم نکردن همین‌جوری با زبونشون زخم زدن که مثله مهره د*اغ شده یکی به قلبم و یکی رو مغزم هک شد و این باعث شد که نتونم هیچ‌وقت فراموش کنم و د*ر*د کشیدنم رو تا آخر عمر به یاد بیارم.
خلاصه‌اش رو بگم اون روز کتک خوردم التماس کردم و درد کشیدم.
تنها که شدم تو تنهاییم خودم واسه دردام غصه خوردم، خودم خودم رو آروم کردم. خودم رو در آغوش کشیدم سعی کردم به دردی که می‌کشیدم فکر نکنم.
سعی کردم بی‌کسیم رو فراموش کنم چون نه داداشی بود که ازم مراقبت کنه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : shahzade

shahzade

گوینده آزمایشی
سطح
5
 
ارسالی‌ها
103
پسندها
513
امتیازها
2,753
مدال‌ها
5
سن
25
  • نویسنده موضوع
  • #20
من هم انتظار می‌کشیدم تا شاید یه روزی بتونم بارهای سنگین بر روی دوشم رو با کسی تقسیم کنم، شاید بتونم ادامه این راه ناهموار رو کمی سبک‌تر ادامه بدم اما کی می‌دونه در آینده چه اتفاقی قراره بیوفته؟ من یا تو؟
در حقیقت هیچکس نمی دونه، نه من و نه تو.
فقط اینو می دونم که باید امید داشته باشیم، چون امیده که باعث میشه در هر شرایط سختی باز هم زندگی کنیم و خودمون رو از فکر زودتر مردن بکشیم بیرون.
اکثر آدم‌ها میگن ما یک‌بار به دنیا میایم زود هم از این دنیا میریم پس بیام زندگی کنیم و از لحظات زنده موندنمون به خوبی استفاده کنیم. این حرف کاملاً درسته اما این زندگی با دغدغه‌های وحشتناکش ذهنمون رو مریض کرده و یک ذهن مریض فقط می‌تونه ذهن اطرافیانشم مثل خودش مریض کنه و این‌گونه میشه که ما دنیایی داریم پر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : shahzade
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا