قرار بود شعری شوم
پیش از مرگ مولفم
مرگ مخاطبم
قرار بود کسی مرا زمزمه کند
سر قرار
کنار آبشاری در شمال
میان دو بوسه
سربازی
که برنگشت
از جنوب
کلامی شدم
کلافه
حسی غیرمشترک
ترجمه واژه ای بی معنی
مثل صلح
به معنای جنگ
هیچکس چشم انتظار من نیست
اما
همیشه می آیم
از هر طرف که بیایم
من یک بمب هستم
با بم ترین صدای دنیا
که آواز هایتان را
از یادتان می برم
زمین را که ببوسم
بوسه هایتان را
قسم می خورم
سرم به سنگ هم بخورد
عمل میکنم
به حرفم.