شاعر‌پارسی اشعار سینا بِه منش

  • نویسنده موضوع VAN
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 43
  • بازدیدها 740
  • کاربران تگ شده هیچ

VAN

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/8/20
ارسالی‌ها
268
پسندها
4,653
امتیازها
21,973
مدال‌ها
12
سن
23
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
دستانم بوی گل می داد، مرا گرفتند
به جرم چیدن گل و به کویر تبعیدم کردند!
و یک نفر نگفت
شاید گلی کاشته باشد!
 
امضا : VAN

VAN

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/8/20
ارسالی‌ها
268
پسندها
4,653
امتیازها
21,973
مدال‌ها
12
سن
23
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #2
آخر قصه هایم
به خانه ی کلاغی رسیدم
که
به خانه اش نرسیده بود!
***
بازنده منم
که در را باز میگذارم
شاید که بازگردی
دزد هم که بیاید
چیز مهمی برای بردن نمی یابد
مهم من بودم
که تو بردی!
 
امضا : VAN

VAN

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/8/20
ارسالی‌ها
268
پسندها
4,653
امتیازها
21,973
مدال‌ها
12
سن
23
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
قرار بود
کلاغ هم
کنار قناری و شباویز
حق داشته باشد بخواند
حالا کجائید نغمه های شاد ؟
فقط کلاغ مانده و
قاری غم‌های بی قرار ما
 
امضا : VAN

VAN

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/8/20
ارسالی‌ها
268
پسندها
4,653
امتیازها
21,973
مدال‌ها
12
سن
23
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
قرار بود شعری شوم
پیش از مرگ مولفم
مرگ مخاطبم
قرار بود کسی مرا زمزمه کند
سر قرار
کنار آبشاری در شمال
میان دو بوسه
سربازی
که برنگشت
از جنوب
کلامی شدم
کلافه
حسی غیرمشترک
ترجمه واژه ای بی معنی
مثل صلح
به معنای جنگ
هیچکس چشم انتظار من نیست
اما
همیشه می آیم
از هر طرف که بیایم
من یک بمب هستم
با بم ترین صدای دنیا
که آواز هایتان را
از یادتان می برم
زمین را که ببوسم
بوسه هایتان را
قسم می خورم
سرم به سنگ هم بخورد
عمل میکنم
به حرفم.
 
امضا : VAN

VAN

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/8/20
ارسالی‌ها
268
پسندها
4,653
امتیازها
21,973
مدال‌ها
12
سن
23
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #5
در آن روز بارانی
کمی سرعتم را کم کردم
شناختمش
جلوی پایش
لحظه ای
ایستادم

خدا
سوار شد!
و فرمود :
مستقیم برو!
 
امضا : VAN

VAN

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/8/20
ارسالی‌ها
268
پسندها
4,653
امتیازها
21,973
مدال‌ها
12
سن
23
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #6
رهگیر رویاهایش نمی شوی
صبح
شقایقی را می بوسید
وبعد
لب برکه ای
پاهایش در نوازش آب
بی آنکه بدانی
بارها نگاهش تا افقهای دور
رفت و برگشت
تا مثل هر پرنده مهاجری
با حلقه ای در دست
به آشیانش برگردد و
نغمه هایش را
برای تو بخواند .
 
امضا : VAN

VAN

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/8/20
ارسالی‌ها
268
پسندها
4,653
امتیازها
21,973
مدال‌ها
12
سن
23
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #7
بعد از خواندن
بسوزانش
درست مثل مردی که …
درست مثل مردی که
اشتباه گرفته بود
ستاره را با آرزو
شعر را با زندگی
مردی که فکر می کرد
انسان پرنده است
با یک نگاه
می توان پرید
به آن سوی میله ها
فکر می کرد
با تکرار همیشه همین چند واژه
می توان همراه بود تا ابد
چند واژه که به همین راحتی
می توان سوزاند
این بار فقط
پس از خواندن بسوزانش...
 
امضا : VAN

~naz

کاربر سایت
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
7/5/20
ارسالی‌ها
977
پسندها
26,460
امتیازها
46,073
مدال‌ها
19
سن
20
سطح
28
 
  • #8
با یک گل،
بهار نمی‌شود!
یک برگ خشک، اما

تمام پاییز است...
 
امضا : ~naz

~naz

کاربر سایت
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
7/5/20
ارسالی‌ها
977
پسندها
26,460
امتیازها
46,073
مدال‌ها
19
سن
20
سطح
28
 
  • #9
مهتاب بر مرداب هم می‌تابد!
با من سخنی بگو...

***
از یخ نبود،
دل شمعی

که آب شد...
 
امضا : ~naz

~naz

کاربر سایت
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
7/5/20
ارسالی‌ها
977
پسندها
26,460
امتیازها
46,073
مدال‌ها
19
سن
20
سطح
28
 
  • #10
یاری باید به یاری بیاید
تا یادی از یاد برود،
زخمه بر زخمی،

نوای بی‌نوایی...
 
امضا : ~naz

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
34
بازدیدها
1,057

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا