روی سایت پروانه ها می میرند|roro nei30 کاربر انجمن یک رمان

[roro nei30]

حالا فهمیدم اگر خورشید نباشد سایه نیست!
ووالبته اگر دیدی سایه نیست...
یا خورشید نیست!...
یا انسان ها!...

پ.ن: سایه نماد دوست ناباب یا تاریکی است

 

[roro nei30]

• مثل هر روز رفتم سمت مطب مامان بزرگ
  شش سالم بود...
  بچه بودم با خنده های بزرگ...
  مامان بزرگم یه دکتر همه کاره بود ...
  با یه بوس دردمو دوا میکرد...
  پیشش یه زن نشسته بود...
  گریه میکرد...
  و حرف میزد ...
  حرفایی که برام زیادی بزرگونه بودن...
  مامان بزرگم پشتشو نوازش کرد و بعد از خداحافظی رفت...
  از مامان بزرگ پرسیدم :این خانومه کی بود؟
  گفت:یه دویت قدیمی که خیلی درد داره...
  -خو خوبش کن.
  لبخند تلخی زد و گفت:از دستم کاری ساخته نیست!
  پرسیدم چرا؟
  پاسخ داد:درمونی برای اندوه نیست!
  آنروز نفهمیدم مادر بزرگ چه گفتولی حالا میدانم که درد آن خانم چه بود و حالا هم میدانم که اندوه از سرطان هم ناعلاج تر است.
  ای کاش کودک مانده بودم.

 

[roro nei30]

دروغ گفتن خودش سخت است
دیگر پای چشمهایت را وسط نکش
برای گفتن دوستت ندارم!

 

[roro nei30]

دوستت ندارم...
منو این دلدادگی
مگر میشود این راگفت
مگر میشود عاشقت نباشم
تو جزیی از وجودمی
و ای کاش اگر میتوانستم
یکبار دیگر زندگی کنم
در شرایطی باشم که اگر
عاشق شدیم
قدرت مارا از هم جدا نکند
ای کاش...

 

[roro nei30]

هنوز هم...
مانند کودکیمان...
به همان زیبایی...
به همان سادگی...
ده تا دوستت دارم!

 

[roro nei30]

من از بارش باران یک چیز فهمیدم!
زشت ترین ها بهترین هستند!
من این را از این فهمیدم که...
همیشه زیبا ترین باران ها از تیره ترین ابرها میبارد!

 

[roro nei30]

نیاز نیست بخواهی خود را موجه کنی!
نمی خواهد زشت بودنت را موجه کنی...
نمی خواهد گناهانت را موجه کنی...
سر انجام کسی می آید با تمام اینها ...
عاشقت میشود!

 

[roro nei30]

نفس هایم خنده می آورند...
شاید چون نفس هایم پر خنده ست!

 

[roro nei30]

اوایل درک نمیکردم که چرا ۹ماه در شکم مادر میمانی!
حالا فهمیدم برای آماده شدن برای دوروز زندگی صدساله

 

[roro nei30]

سر زنگ ریاضی...
تکلیف معادله خیلی ها را انجام دادم!
ولی...
هیچ کس نتوانست من را از مجهول بودن خارج کند!