اشتیاقی به تو دارم که دلم می شکند
به هنگامی که دلت می درد این وجود بی صبر و عیان را
تو بیا تا نتوانم بکشم این تیغ را
تو بیا تا نخورم خون جگر
تو بیا تا نشوم این یار بی صبر عیان
ای کاش می شد
مثل باران باشم
هرگاه می آمدم
همه شاد میشدند
ولی من هنوز همانم که اگر
حرفی زنم
هرکسی محزون می شود
می خواهم بشوم
شخصی که کم می آید سراغ یار
چرا که همه گویند :
«دوری و دوستی»
ولی این دل بی خانمان
هر روز می خواهد شاد باشد
با یار
و هنوز کسی مرا دوست ندارد!
این بغض عاقبت خواهد شکست
روزی میان ابرها
روزی دور از هر یار
روزی که بتوان شخصی را پیدا کند
شخصی که او را دوست داشته باشد
و آن روز هرگز نمی رسد
پس این بغض روزی که هرگز می رسد
می شکند.
من شدم تو
لبخندت مانده بر لبم، حرف هایت مانده بر زبانم و هر روز به تو بیشتر شبیه می شوم .ولی تو،هنوز هم نمی دانی که من شیفته تو شدم.من هنوز می خواهم که تو بخندی ولی من نا امید کننده ترین آدم دنیام.
ماندنت به پایان رسید
قلبم به تو اهدا شد
چقدر بی معرفت بودی
رفتی و به پشت سر نگاه نکردی
حالا نم و یک جسم بی قلب و احساس
نه می توانم دیگر دوستت داشته باشم
نه می توانم جایی برای نفرتم پیدا کنم
حالا تویی و یک قسمت از وجودم
و این پایان یک جسم بی روح است
****پایان****