روی سایت داغ عرب|roro nei30 کاربر یک رمان

[roro nei30]

شب نشده

اشتباه کردم
دلم را به یک آسمان شب بستم
آسمانی که خلاصه میشد در دو گوی مشکی
در چشمان تو!
تو رفتی و هنوز
آسمانم شب نشد!​

 

[roro nei30]

سه درس
من از زندگی درس های زیادی آموختم
یکی آنکه
هیچ کوچکی را فقیر نشماریم
شاید روزی از ما برتر شود
و یکی
گاهی از دست دادن باعث قوت ما می شود
و در آخر
اینکه
آماده باش
دل که میشکنی اول از دستت می دهد
شاید روز از تو برتر شود!​

 

[roro nei30]

خیلی وقت است

روی لحاف گرم نشسته بودم
خیلی وقت است که دیگر به تو فکر نمی کنم
حیلی وقت است که دیگر مشتاق دیدن چهره ات نیستم
خیلی وقت است که خاطراتم را دور انداخته ام
خیلی وقت است دیگر قدم زدن های باتو در آن کوچه را به فراموشی سپرده ام
دیگر نامت را به زبان نمی آورم
دیگر به آن کوچه نمی روم
به خود آمدم
باز در آن کوچه ام
باز باران می بارید
فکر نکن یاد تو افتاده ام
من فقط هنوز
کمی دوستت دارم
یا بهتر است بگویم
من عاشقم​

 

[roro nei30]

من

من دختر خوبی هستم
من دختر مهربانی هستم
من...
صدای شکستن شنیده شد
من دختری هستم
که ندانسته دل میشکند
که ندانسته
داغ همه را داغتر می کنم​

 

[roro nei30]

خواب شبانگاه

سلام
خوبی؟
یادته حرفامو؟
از جوابش لبخندی به لبم آمد
هنوز دوسم داری؟
با جوابش لبخندم عمیق تر شد
خوشحال بودم که حداقل
بعضی شب ها
تو را در رویاهایم میبینم​

 

[roro nei30]

وجودم

ناگهان حین بی حسی ها
در عین عاشق شدن
نامت می شود کل وجودم
و من می مانم و
یک قلب مملو از تو
در این لحظه های ناگاه
می شود درد را احساس کرد
ای کاش می شد
در نگاه های تو
لحظه ای خود را می دیدم​

 

[roro nei30]

حقیقتی دروغین

ارام ارام قدم میزنم و لبخند میزنم
همه خوشبخت شده اند
بلند بلند میخندم
تا همه فکر کنند این اشک شوق است
من از شادی گریه میکنم
این یک دروغ حقیقی است​

 

[roro nei30]

یک دوست میخواهم

یک دوست میخواهم
خارج از هر چه تکرار است
دوستی که هر چه شود نا دوستی نکند
دوستی میخواهم خارج از هرگونه جنسیت
دوست، دوست است
چه زن چه مرد
فقط باید وقتی که گریه نمی کنی
گریه ات را بفهمد!
این دوست را میخواهم​

 

[roro nei30]

حس تهی

گاهی قالب احساست تهی می شود
نمی دانی که حالا غمگینی
خوشحال؟
قدر آن لحظه را بدان
زیرا شاید بعدش
ممکن است
یک لحظه ای کوتاه
نسیمی از جانب یار می آید و
کل تهی بودنت را
پر میکند
و سر انجام
کاسه صبرت پر میشود و
وا مصیبتا​

 

[roro nei30]

روزی در یک جایی
گریه ات فرقی ندارد
خنده ات فرقی ندارد
دیگر سرخی چشمت در کسی را نمی لرزاند
دیگر دستی بر صورت خیس ات کشیده نمی شود
اینجاست که میفهمی که چقدر بی ارزشی
اینحاست که میفهمی شدی یک رهگذر
شدی یک انسان بی ارزش
اینجاست که میشکنی​