روی سایت قهوه هایم شیرین شده| roro nei30 کاربر انجمن یک رمان

[roro nei30]

یک آسمان بی ستاره
یک مشت آدم که در خیابان عبور می کنند
سروصدایی پر از سردرد
هوای گرم
یک مشت حرف که می خواهی به کسی بگویی
بی ماشین مجبور شوی پیاده یک راه طولانی را بروی
و در آخر
یک دست که در دستت بپیچد و با تو راه برود
همه مسائل دردناک خوشبختی های زیبایی می سازند
حالا شخصی هست که در کنارش یک خیابان طولانی قدم برداری و دردو دل کنی
من خط سوم را خیلی دوست دارم
خدا را شکر که ماشین ندارم تا این آرامش طولانی کوتاه شود.

 

[roro nei30]

چرخه امروز و فردا

ما مانده ایم در فکر این که
فردا چه می شود؟
دیروز چه شد؟
مسئله روزانه ما شده است دیورز ها و فردا ها
پشیمانی ها از دیروز
و لرز ها از فردا
امروز هم برایمان چندان مهم نیست و با این افکارمان که پر از دیروز و فرداست
امروز را نابود می کنیم
ولی من از این چرخه امروز و فردا دو درس آموختم
یکی آن که دیروز ما روزی امروز بوده پس...
امروز، دیروزِ فرداست
پس سعی کنیم امروز را خوب بگذرانیم تا فردا، پشیمانی از دیروز نداشته باشیم
و دومی هم آن که امروز، فردای دیروز بود
ما هیچ وقت به وقتی نمی رسیم که فردا ها تمام شوند
ما هیچ وقت به فردا نمی رسیم
فردا ها همین مبدل شده های امروز است
پس سعی کنیم فردای دیروزمان را خوب تمام کنیم تا نشود پشیمانی برای دیروزِ فردا ها
کل این دو درس در یک معنی می...

لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.

 

[roro nei30]

تو همان کلمه ای هستی که می دانم الفبایش چیست
می دانم کیست
اما هیچ وقت معنیش را درک نکردم
تو همیشه در لغت های ماست
ضمیری ست که از او دور تر نیست
و از من هم شاید نزدیک تر باشد.
مخاطبِ پرمخاطب ترین شعر های مولانا
گل سر سبد گلستان سعدی
و...
تنها حس ناشناخته ی این روز های من!
تنها شخصی که در نبود دیگران هرچند نباشی کنار من هستی!

 

[roro nei30]

تو همان یار بی دیاری هستی که من
بی هوش از هر هوشیاری نشان سرزمین بی نشانت را می گیرم

تو دوست داشتنی ترین دوست داشتن منی
تو همان نزدیک ترین دور منی
تو لجباز ترین حس لجباز منی!

 

[roro nei30]

می دانی در نبودت همه چیرز عوض شد
هم نگاهم
هم زندگیم!
زندگی ای که هاونگی شد
تا که آرامش مرا نیامده بکوبد و بکوبد
درست همان وقتی که تو را می بینم
تو می روی و کوبش ها شروع می شوند
تو هنوز نفهمیدی که دیدنت آرامشی ست که هر چند کوتاه گاهی به سراغم می آید
و تو...
زندگی ای هستی که بی رحمانه رفنت را در سرم می کوبی
اگر می فهمیدی
هیچ گاه هاونگ نمی شدی!

 

[roro nei30]

چطور می خواهید از عشق بگویید وقتی عاشق نیستید؟
نوشتن عشق کار ساده ای نیست...
وقتی عاشقی با هرچه توان در بدن داری سعی می کنی عشق را طوری ننویسی که پاکیش زیر سوال برود
و طوری ننویسی که همه بفهمند عاشقی...
عاشقی دنیای عجیبی دارد...
تو چطور می خواهی از بوسه ای بگویی که حتی از نزدیک ندیده ای؟
چگونه می خواهی از امنیت آغوشی بگویی که یک بار هم احساسش نکردی؟
چگونه می خواهی عشق را مجسم کنی وقتی با خواندن جملات بالا یاد جنس مخالف می افتی؟
عاشقی ها همیشه به جنس مخالف نیست، گاهی به آغوش پر از امنیت پدر است....
گاهی به بوسه های روی گونه مادر...
گاهی به غیرت های گاه و بی گاه برادر...
تو تا وقتی عشق را اطرافت ندیدی حق سکوت داری و اگر از عشق نوشتی، بدان خود را گول زده ای، تو هیچ وقت عشق را با دروغ نمی فهمی!

 

[roro nei30]

عاشقت نیستم!
من اسطوره ای نیستم که عاشق شوم...
عشق افسانه ای ست...
ولی..
شاید عاشقت نباشم اما...
دوستت دارم، دوست داشتنی پاک تر از هر عشق پوشالی!
مانند نامه های شاملو به آیدا!
مانند حرف های شازده کوچولو به گل سرخ!
من به اندازه عشق دوستت دارم اما عاشق نیستم!

 

[roro nei30]

توصیفت کنم؟ چطور؟
می شود یادم دهی؟
چطور توصیفت کنم؟
مگر خورشی توصیف می شود؟
مگر کهکشان توصیف می شود؟
حتی اگر این ها توصیف شوند، تو توصیف نمی شوی...
سخت است بخواهی خورشیدی را توصیف کنی که حتی اگر نباشد، دنیایت را نورانی می کند.
آن ها نمی فهمند که توصیفت، کار من نیست...
وقتی استاد ادبیات هم از توصیفت عاجز می شود...
من این وسط چه کاره ام؟

 

[roro nei30]

وقتی که دلتان برای ابراز محبت تنگ شد
دلنوشته بخوانید، ازهمان هایی که عاشقانه ابراز می کنند، مانند نوشته های احمد به آیدا.
دلتان که برای آغوش تنگ شد
پنجره ها را ببندید، پرده را بکشید و یک فنجان قهوه بریزید، هوا گرم است اما زیر هوای سرد کولر پتو را دور خود بپیچید و چشم ببندیدو آغوش پتو را به جان بخرید.
دلتان که تنگ صدایش شد... تنگ نگاهش شد... تنگ وجودش شد...
حرفی ندارم...
چون خود هم درگیرم
راهکاری ندارم
چون خود در آن مانده ام
فقط یک چیز می توانم بگویم
اشکال ندارد
و دستمال کاغذیی به سمتت بگیرم و بگویم که
اشک هایت را پاک کن!

 

[roro nei30]

زنان را دیده اید؟
عجیب به دل نشستنی اند!
آن قدر زیاد که تک ک نوشته های مردان را مختص به خود کرده اند!
آن قدر زیاد که زانو زدن های مردان را مختص خود کرده اند!
زن ها همچنین عجیب قدرتمندند!
وقتی بایک سخن! با یک حرکت بتوانند میدان سیاست را در دست بگیرند
قدرتشان معلوم می شود!
اسلحه ها مردان در برابر سلاح زنان رقت انگیز اند!
شاید شلیکی به قلب یک زن کنی اما نگاه و زنانگی آن زن تا ابد تو را با عذاب وجدانت نگه می دارد!
خدا را چه دیدی؟
شاید او می دانست که زن های واقعی چقدر قدرتمندند که در نماز این قانون را قرار داد:
پشت هر مرد موفقی، کمی با فاصله، کمی پشت تر، یک زن موفق است که او را موفق می کند!