پروانه آرام روی دستم نشست و پرسشگر به من خیره شد!
از مادرش سوال داشت ،سوال های فراوان!
بغض داشتم!
دلم شکسته شده بود ولی نمیدانم چرا خوشحال بودم!
بالبخندی تلخ وشیرین گفتم:
زندگی زیباست ! برو و خودت تماشا کن!
و پرواز کنان دور شد و من پس از اینهمه ،آرام چشمانم را بستم !