• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان دو سال و نه ماه بعد | زهره رضایی کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع زهره.ر
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 76
  • بازدیدها 3,873
  • کاربران تگ شده هیچ

زهره.ر

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
20/10/20
ارسالی‌ها
135
پسندها
2,252
امتیازها
11,563
مدال‌ها
8
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #71
- اما چی؟
- اما دوست دارم. به خدا قسم که دوست دارم. خیلی بیشتر از چیزی که فکرش رو می‌کنی. دلم می‌خواد صادقم صدات کنم ، عزیز دلم صدات کنم، اما خودتم میدونی که درست نیست.
تمام این حرف ها را در دلش به صادق گفت اما نتوانست بر زبان جاری کند.
- اما مگه خودتون همیشه نگفتید خوب نیست آدم زندگی رو با گناه شروع کنه؟ ما محرم نیستیم خب.
تمام حواسش را جمع کرده بود که لااقل در بین کلماتش پسرخاله نگوید!
- حالا دستتون زیاد آسیب دیده؟
صادق که در سکوت حرف‌های او را گوش می‌داد ناامید از شنیدن سخن دل خواهش آرام و پر از غم گفت:
- یکمی. یعنی دیروز دستم رو عمل کردن. تاندون‌های انگشت وسطم کاملاً قطع شده بود که پیوند زدن.
همیشه از دیدن زخم و خون حالش بد میشد. حتی از تصورش هم فشارش می‌افتاد. چه بدتر که در این لحظه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : زهره.ر

زهره.ر

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
20/10/20
ارسالی‌ها
135
پسندها
2,252
امتیازها
11,563
مدال‌ها
8
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #72
سکوت زهره، لپ‌های گل‌انداخته از خجالتش را پیش چشمان صادق نمایان کرد. به یاد اولین لحظه‌ی دیدارشان افتاد، همان صبح دل‌انگیز تابستانی. چهره‌ی دخترکش را خوب به یاد داشت که موقع خوش‌آمد گویی به او چگونه سرخ شده بود. دلتنگ زهره بود و تصمیم گرفت کمی شیطنت کند.
- خب حالا، اگه یه حرف عاشقانه از دهنت می‌پرید چقدر خجالت می‌کشیدی؟!
زهره که هنوز از تصور زخم دست صادق ضعف داشت با حرف او، ابروهای هلالش بالا رفت. دست راستش را که روی صورتش گذاشته بود برداشت و با کمک دستش از جا بلند شد و نشست. از حرارت لپ‌هایش خوب می‌دانست که سرخ شده‌اند. همیشه موقع خجالت کشیدن همینجور بود. اما صادق چگونه از پشت تلفن متوجه خجالت کشیدن او شده بود!
- اَلو، اَلو زهره هستی؟ نکنه از خجالت آب شدی؟!
لبخند محوی زد و با صدایی که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : زهره.ر

زهره.ر

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
20/10/20
ارسالی‌ها
135
پسندها
2,252
امتیازها
11,563
مدال‌ها
8
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #73
***
دقایقی از خداحافظی با زهره می‌گذرد اما صادق هنوز در همان گوشه‌ی دنج و خلوت ایوان خانه‌ی روستاییشان نشسته است. با لبخند عمیقی که کنج لب‌های نازکش جا خوش کرده خیره به درخت زردآلوی باغچه‌ی کوچک جلوی ایوان، حرف زهره را بارها در ذهنش مرور می‌کند.
فکرش را هم نمی‌کرد روزی برسد که دخترک سرسخت و یاغی، که گمان می‌کرد قلبی از سنگ دارد، از تصور زخمی بودن دست او ضعف کند و آب قند لازم شود!
صدای زهره در ذهنش تکرار می‌شود.« بمیرم، کاش دست من اینجوری میشد.» و تک تک سلول هایش هر لحظه بیشتر از قبل تمنای به آغوش کشیدن دخترکش را می‌کنند.
با یادآوری حال بد او، با گوشی که هنوز در دستش مانده شماره‌ی زهره را می‌گیرد. با هر صدای بوق، انتظار شنیدن صدای او را دارد اما بعد از گذشت یک دقیقه صدای بوق‌های ممتد در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : زهره.ر

زهره.ر

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
20/10/20
ارسالی‌ها
135
پسندها
2,252
امتیازها
11,563
مدال‌ها
8
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #74
برای لحظه‌ای سکوت بینشان برقرار می‌شود. حرفی برای گفتن پیدا نمی‌کنند. از طرفی هم حتی شنیدن صدای نفس کشیدن یکدیگر اندکی از دلتنگی‌شان را برطرف می‌کند.
زهره با یادآوری حرف صادق با چشمانی که گرد شده‌اند می‌پرسد:
- راستی، اون موقع حالم خوب نبود درست متوجه نشدم چی گفتید. شما واقعاً از آمپول می‌ترسید؟!
با صدای آرام می‌خندد و دستی پشت موهای سیاهش می‌کشد.
- معلوم حالت اصلاً خوب نبوده.
زهره یک تای ابرویش بالا می‌رود:
- چطور مگه؟
صادق از لحن شاکی او می‌خندد.
- برای اینکه من نگفتم از آمپول می‌ترسم گفتم میبینمش حالم بد میشه.
با بی قیدی شانه‌هایش را بالا می‌اندازد و ابروهای مشکی هلالش را بالا می‌برد.
- خب چه فرقی می‌کنه. ازش می‌ترسید که وقتی می‌بینیدش حالتون بد میشه.
تصمیم گرفته کمی دخترک را حرص...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : زهره.ر

زهره.ر

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
20/10/20
ارسالی‌ها
135
پسندها
2,252
امتیازها
11,563
مدال‌ها
8
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #75
روزها در پی هم می‌گذرند. اواخر مرداد ماه است و چیزی به شروع آخرین فصل تابستان نمانده. دو ماه از آمدن و رفتن صادق می‌گذرد و در ظاهر، او هنوز برای معشوقه‌اش همان پسرخاله‌ی سابق است! اما خبر ندارد از قلب دخترک که مالامال از عشق اوست و تمام لحظات روز و شب را به امید زنگ خوردن گوشی و شنیدن صدای او می‌گذراند. دیگر حرف زدن از غذاها و رنگ‌ها، درس‌ و مشق و مدرسه و دانشگاه، تکراری شده و حرفی برای زدن نمانده است و این کلافگی صادق را بیشتر از پیش کرده.
تنها حرفی که بینشان رد و بدل می‌شود احوال پرسی های ساده است و دیگر چه خبرهایی که بی‌جواب می‌مانند.
طبق روال هر سال، پسر عموی پدرش که سید و روحانی جوان فامیل است و از قضا شوهرخاله‌ی زهره، برای مراسم ماه رمضان به دهات دعوت شده و پانزده روزی‌ست که مهمان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : زهره.ر

زهره.ر

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
20/10/20
ارسالی‌ها
135
پسندها
2,252
امتیازها
11,563
مدال‌ها
8
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #76
آرام می‌خندد. دستی به موهای فرفری هانیه می‌کشد و باشه می‌گوید.
- صا... .
- دق.
هر دو می‌خندند و هانیه مشغول بازی کردن با عروسک پسر شیک پوشش می‌شود.
- اینو زهره جون برام خریده.
با شنیدن اسم زهره، قلبش با شدت بیشتری به سینه اش می‌کوبد. می‌داند حرف جدیدی برای گفتن ندارند و هنوز پسرخاله‌است، اما گوشی‌اش را از روی زمین برمی‌دارد. دلش گوشه‌ای خلوت از حیاط پشتی خانه‌شان را می‌خواهد که عطر خیار و سبزی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های باغچه فضایش را پوشانده و صدای جیرجیرک‌ها سکوت شب را می‌شکند. و در کنارش شنیدن صدای زهره را.
می‌خواهد از جایش بلند شود که صدای کِل کشیدن مادرش و خاله‌ی زهره و مبارک باشد گفتن سید سجاد حالش را دگرگون‌تر از چند لحظه‌ی قبل می‌کند.
مادر و پدرش جلو می‌آیند و یک به یک صورتش را می‌بوسند.
پس...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : زهره.ر

زهره.ر

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
20/10/20
ارسالی‌ها
135
پسندها
2,252
امتیازها
11,563
مدال‌ها
8
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #77
اقیانوس آرام چشمان قهوه‌ای رنگش مواج می‌شود. سونامی عظیمی در وجودش در حال رخ دادن است که تا عمق جانش را به تلاطم می‌اندازد. گوشی کشویی‌اش را در مشت راستش می‌فشارد. ساعت ۱و ۳۵دقیقه را نشان می‌دهد اما می‌داند که معشوقه‌اش هنوز بیدار است. از جایش بلند می‌شود و بی توجه به نگاه‌هایی که از عقد جاری شده، بین او و زهره‌ای که حتی حضور ندارد خوانده شده، سراسر لبخند و شادی‌ست از درب چوبی و قدیمی خانه بیرون می‌رود. در ایوان خانه می‌ایستد و نفس حبس شده در سینه‌اش را با بستن چشمان بی‌قرارش بیرون می‌فرستد.
با تمام وجود خواستار شنیدن صدای زهره است. اما هنوز هم اطمینان ندارد که صادق خطاب شود!
گرمایی که به تنش هجوم آورده آزارش می‌دهد. از پله‌های ایوان که به حیاط منتهی می‌شوند پایین می‌رود. راه حیاط پشت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : زهره.ر
عقب
بالا