- تاریخ ثبتنام
- 20/10/20
- ارسالیها
- 135
- پسندها
- 2,252
- امتیازها
- 11,563
- مدالها
- 8
سطح
9
- نویسنده موضوع
- #71
- اما چی؟
- اما دوست دارم. به خدا قسم که دوست دارم. خیلی بیشتر از چیزی که فکرش رو میکنی. دلم میخواد صادقم صدات کنم ، عزیز دلم صدات کنم، اما خودتم میدونی که درست نیست.
تمام این حرف ها را در دلش به صادق گفت اما نتوانست بر زبان جاری کند.
- اما مگه خودتون همیشه نگفتید خوب نیست آدم زندگی رو با گناه شروع کنه؟ ما محرم نیستیم خب.
تمام حواسش را جمع کرده بود که لااقل در بین کلماتش پسرخاله نگوید!
- حالا دستتون زیاد آسیب دیده؟
صادق که در سکوت حرفهای او را گوش میداد ناامید از شنیدن سخن دل خواهش آرام و پر از غم گفت:
- یکمی. یعنی دیروز دستم رو عمل کردن. تاندونهای انگشت وسطم کاملاً قطع شده بود که پیوند زدن.
همیشه از دیدن زخم و خون حالش بد میشد. حتی از تصورش هم فشارش میافتاد. چه بدتر که در این لحظه...
- اما دوست دارم. به خدا قسم که دوست دارم. خیلی بیشتر از چیزی که فکرش رو میکنی. دلم میخواد صادقم صدات کنم ، عزیز دلم صدات کنم، اما خودتم میدونی که درست نیست.
تمام این حرف ها را در دلش به صادق گفت اما نتوانست بر زبان جاری کند.
- اما مگه خودتون همیشه نگفتید خوب نیست آدم زندگی رو با گناه شروع کنه؟ ما محرم نیستیم خب.
تمام حواسش را جمع کرده بود که لااقل در بین کلماتش پسرخاله نگوید!
- حالا دستتون زیاد آسیب دیده؟
صادق که در سکوت حرفهای او را گوش میداد ناامید از شنیدن سخن دل خواهش آرام و پر از غم گفت:
- یکمی. یعنی دیروز دستم رو عمل کردن. تاندونهای انگشت وسطم کاملاً قطع شده بود که پیوند زدن.
همیشه از دیدن زخم و خون حالش بد میشد. حتی از تصورش هم فشارش میافتاد. چه بدتر که در این لحظه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش