- تاریخ ثبتنام
- 11/11/20
- ارسالیها
- 406
- پسندها
- 2,253
- امتیازها
- 12,213
- مدالها
- 12
- سن
- 21
سطح
10
- نویسنده موضوع
- #221
الکس از قبل هم جدیتر شد و گفت:
- چیزی شده؟
نفس عمیقی کشیدم و گفتم:
- چندساعت پیش که رفتم توی حیاط مادرم باهام تماس گرفت، این چندماه که ما درگیر این اتفاقها بودیم و کلاً از کارهایه اصلی فاصله گرفته بودیم مادرم تصمیم میگیره حواسش به اوضاع باشه؛ طی تحقیقاتش فهمیده توی دمدستگاه تو یه زنی هست که جاسوسه و برای پلیس کار میکنه، اونقدری هم کارهاشون رو روی ضرافت و دقیق انجام میدن که هویتش پنهان مونده.
الکس از حرفی که زدم زیاد تعجب نکرد.
- فاطیما هم به یکچیزهایی شک کرده بود ولی زیاد مطمئن نبود، الان مادر تو هم به این موضوع پی برده پس قضیه از اونی که ما فکر میکنیم بد تره.
- به کسی از افرادت شک نداری؟
الکس پوزخندی زد و گفت:
- معلومه که...
- چیزی شده؟
نفس عمیقی کشیدم و گفتم:
- چندساعت پیش که رفتم توی حیاط مادرم باهام تماس گرفت، این چندماه که ما درگیر این اتفاقها بودیم و کلاً از کارهایه اصلی فاصله گرفته بودیم مادرم تصمیم میگیره حواسش به اوضاع باشه؛ طی تحقیقاتش فهمیده توی دمدستگاه تو یه زنی هست که جاسوسه و برای پلیس کار میکنه، اونقدری هم کارهاشون رو روی ضرافت و دقیق انجام میدن که هویتش پنهان مونده.
الکس از حرفی که زدم زیاد تعجب نکرد.
- فاطیما هم به یکچیزهایی شک کرده بود ولی زیاد مطمئن نبود، الان مادر تو هم به این موضوع پی برده پس قضیه از اونی که ما فکر میکنیم بد تره.
- به کسی از افرادت شک نداری؟
الکس پوزخندی زد و گفت:
- معلومه که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.